روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب با موضوع «خواب» ثبت شده است

دیشب خواب دیدم با مامان و خواهری نشستم.
بعد انگار پایان نامه ام تموم شده.مامان میگه زود باش بریم برای دفاع.خواهری هم متعجب داره نگاه می کنه و میگه عهههه چه زود تموم کردی.اومدم تو اتاقم که .سایل و جمع کنم یادم افتاد پاور پوینت ندارم.برگشتم میگم ماماننننننننننننننننن بدون پاور پوینت که نمیشه برم سرجلسه دفاع میگه بدو سریع آماده کن.میگم آخه تو دو ساعت که نمیشهههههههههههه!بعدشم باید استاد راهنما هام برگه رو امضا کنن .هنوز نهایی شده اش رو ندیدن.میگه سریع همه کارارو بکن .میشه×!
و باز دارم حرص می خورم تو خواب
****به نظرم میاد این دفعه دوم هست که این خوابو دیدم .قبلا هم خواب دیدم پاور پوینتم آماده نیست....
  • ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۳
دیشب خواب مهدی رو دیدم.خواب دیدم که مو کاشته . بسیار خوش تیپ و خوش لباس .
ماشینشم عوض کرده و انگاری با من بود
خیلی از خوابم یادم نیست....البته صبح بیشتر یادم بودااا...اان همه رو فراموش کردم
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۷
دیشب خواب دیدم دارم با مریم ت صحبت می کنم و میگه با ملعون قرار داره و....
یه جوری احساس کردم آنچه بر سر من اومدده داره بر سر اون هم میاد ولی اون با زیرکی داره ملعون رو دست به سر می کنه...
خیلی دلم می خواست تو خواب بهش هشدا بد و بگم بی خیال بشه ولی دیگه بیدار شدم...
از اونجا که سر نرگسی هم خوابم درست بود و خواب دیدم خونه ملعونه و نهایتا هم همین شد پس!احتمال میدم که خبری در راه باشه...
مردک هوسباز کثیف..........
خدایا چرا نابودش نمی کنی.؟؟فقط روز به روز داره پیشرفت می کنه و هر روز موفق تر از روز پیش!
پس کجاست این عدل الهی؟؟؟
  • ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۰۵
دیشب خواب دیدم من و بابا توی خونه خیلی خوشگل پر از گل و گیاه هستیم.شبیه خونه دهکده با بامبوهای بزرگ و خوشگل!ما نشستم سر یه لبه دداخل خونه و دایم حرف می زنیم که یهو پدر شوهر خواهری میاد و از جلوی ما رد میشه سلام میدیم اصلا محل نمیذاره.میره به گیاهان آب میده و دوباره موقع رفتنش من میرم جلو سلام میدم یه نگاه عجیبی میندازه.چیزی نمیگه و میره!
خواب عجیبی بود!
  • ۲۵ تیر ۹۷ ، ۱۸:۴۸
دیشب خیلی بد بود.اصلا نمتونستم یه خواب آروم داشته باشم!
حدود 12 خوابیدم و 2 بیدار شدم!
خواب اولم ملعون بود.خواب دیدم تو راهروی ورودی محل کارم هستم.اون وسط یه عالمه آشغال و گچ و اینا دپو شد .شکل یه میدون .بعد ملعون با معاونش میاد و به من سلام می کنن!من جواب نمیدم ولی از شدن حرص منفجر میشم.انگار مسئوله و اومده بازدید.کلید آزمایشگاه منو می خواد.من کلید رو به معاونش دادم.بعد اومد رفت اول سراغ شمشیر.بهش گفت آقای دکتر شما اینجا کار پژوهشی انجام میدین؟فضای کاریتون ایجاب می کنه.اونم نشنیدم به تته پته افتاد و چی بلغور کرد...
بعد رفتن تو آزمایشگاه من.از شدت حرص داشتم منفجر میشدم.بررسی کردن حسابی و اومدن ...انگار کلید رو پس دادن.البته آز قدیمیم...
بعد رفتن طبقه بالا و من داشتم همینطوری فحشش میدادم و بهش بدو بیراه می گفتم که معاونش با اشاره چشم و ابرو بههم گفت شما حق داری و ازم معذرت خواست...ولی از شدت خشم داشتم می ترکیدم...بیدار شدم ساعت 2 بود....
دوباره خوابیدم و اینبار خواب المیرارو!!!دیدم....داشتم با اونم دعوا می کردم و عین کنه چسبیده بود بهم...منم از دستش شاکی بودم و کلی حرص خوردم...
همش بهش می گفتم دروغگو ...
چند شب پیش هم خواب دیدم ومنئو خنجری با همیم بعد نمی دونم چطوری یهو من خوابیدم و اون اومد منو بوس کرد!!!!و رفت
آییییییییییییی حرصی خوردم تو خواب....در حد انفجار
خواب نحسی بود!
  • ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۳۸

دیشب خواب دیدم من تو ماشین عار نشستم و داریم میریم دانشگاه.انگار امتحان داریم.دانشگاهمون هم شبیه زبان تهران شماله.بعد هر چی میریم نمیرسیم!آخرش یه سربالایی باشیب خیلی تند بود که من سکته می کنم تا ردش کنیم و اون می خنده.بعد می رسیم به یه جایی مثل حصارک!!!ساعت امتحان داشت نزدیک میشدو ما نرسیده بودیم.خیلی می ترسم و میگم بیا پیاده بریم.یه میدونی بود و اونجا پیاده میشیم.تو مسیر بچه ها هم بودن عین حوزه های تخلیه شده بعد کنکور!

و دیگه خیلی یادم نیست چی شد.اونو گم کردم و انگار به امتحان هم نرسیدم...

یعنی میشه با هم یه دانشگاه باشیم؟!!!!

  • ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۰
دیشب خواب ملعون لعنتی رو دیدم.خواب دیدم کنار یه ماشین مونده و داره با خوشحالی به چپ وراست نگاه می کنه.بعد پرسیدم ازش این کارتون رو چطوری تموم کردید.گفت خودم همشو کردم....یه چیزی مثل ارتقا یا اتمام پروژه و پ ن بود....بعد من هی داشتم پیگیری می کردم و اون طفره می رفت.یه سری حرکات ورزشی از خودش اجرا می کرد و یه جوری اصلا منو محل نمیذاشت.مثل یه بلوار بود و وسط بلوار هم درخت کاری بود.سر جدول وسط بلوار ایستاده بود و اخراش حرکات تمرکزی یوگا انجام میداد.و اصلا محل من و سوالاتم نمی ذاشت.بعد یهو موبایلش زنگ زد و یه خانمی زنگ زد و مثل همیشه شروع کرد به مودب شدن و قربون صدقه رفتن و چاپلوسی برای اون خانم و فهمیدم کاراشو اون خانمه انجام داده...
در حالیک بهش فحش میدادم و ازش ناراحت بودم  دور شدم و باز به خودم لعنت فرستادم که چرا حرفاشو باور کردم....
  • ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۰

دیشب یه خواب وحشتناک دیدم.خواب دیدم یه خانم دکتری هست و آزمایش خون منو دیده و بهم میگه که دیگه خیلی زنده نیستم و بیماری حادی دارم.میگه سرطان دارم.می پرسم چقدر زنده می مونم.میگه خیلی زیاد نیست.فرصت خیلی کمی داری.منم خوشحال می شم و میگم خوب شد.دیگه از زندگی خسته شدم.بهتر که می میرم....

بعد بابا و خواهری نشسته بودن که بابا میگه یه کاری بکنم منم می گم دیگه من نیستم و این آخرین باره که دوتاشو ن با تعجب نگام می کنن و من میگم سرطان دارم.طفلکی بابا چشماش گرد شد و خیلی ناراحت شده بود.

بعد دوباره پیش دکتر بودم انگاری با خواهری که دکتر میگه کبدت داغون شده و از کبد چرب شروع شد .

هرچی میگم من اصلا کبد چرب ندارم میگه تو آزمایش ها مشخص نبوده.الانم کل بدنتداغونه و فرصت زیادی نداری....

و درست لحظه ای که برگه آزمایش رو میگیرم که نگاش کنم می بینم دارم تکون می خورم !!!مامان بیدارم کد که پاشووووو.دیرت شده!!!تو چرا دیشب تا صبح با حوله خوابیدی!!!!!!!!!!!!!!!!

امیدوارم که خوابم تعبیر نشه هرگز.

  • ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۹

حالم خیلی بده!مامان دیروز دکتر رفته و شنبه بعد تاریخ عمل دادن.الان یه سرچ کرد دیدم واییییییی چه چیزای خطرناکی.از ترس دست و پام بی حس شده و به زور نفس می کشم.خدایا خودت مامانم رو حفظ کن.سه شنبه برم به دکتر کنع بگم ببینم سه رو زمرخصی می ده یا نه.باید مراقب مامان باشم...

از دیروز پریروز با یه خل و چلی آشنا شدم .فوق برق هست و مثل همه برقی ها....کلا خیلی خشک و بی احساس و خونسرد.اصلا روحیه اش با من سازگار نیست!دیشب که خواب بد دیدم از ترس بیدار شدم و براش چند تا عکس فرستادم.نمی دونم چرا این کار ابلهانه رو کردم.خب وقتی آدم از کسی خوشش نمیاد برای چی باید باهاش ادامه بده؟!!!

خواب دیشبم:خواب دیدم تو یه اتاقی هستم که یه عالمه فرش داره که رنگ اصلیش قرمزه و پرزهای بلندی داره.تو این اتاق یه روحانی سید هم حضور داشت که همش در حال عبادت بود و بلند بلند نماز می خوند.بعد فوت میکنه و جسدش رو میذارن تو یه گونی جلوی در اتاق.منم در حال سکته.یعنی نه می تونم تو اتاق بمونم و نه برم بیرون از ترس!انگار تخت حاجی مامانی اونجا بود و من رو ی تخت بودم.رفته بودم زیر پتو و از ترس قایم شده بودم.جماعتی اومده بودن تو اتاق که خانم بیات هم جزو اونابود.بعد گونی تکون می خورده و آقای سید بعد 2 روز زنده میشه و میاد توی اتاق.همه صلوات و دعا می خونن و سعی می کنن خودشون رو به این آق برسونن وی من از ترس زیر پتو قایم می شم.خانم بیات اصرار بسیار می کنه و من در حالیکه جرات نداشتم نگاش کنم دستم رو از پتو در میارم و ظاهرا به شونه این آقا می خوره و او هم دست نوازشی بر سر من می کشه  که از این حس منقلب میشم و از ترس از اتاق فرار میکنم.بیرون خونه خلوت بود.مسجد سفیدی بود با مناره های سفید .بالای مسجد روی یه تابلوی متوسط سفید با رنگ مشکی نوشته شده بود"الله اکبر".مکسی اونجا نبود.من فقط فریاد م یکشیدم و خدا رو صدا می کردم و به خاطر معجزه زنده شدن اون آقا فریاد می کشیدم و با خدا حرف می زدم.تو صحن مسجد رفته بودم و فریاد می زدم خدااااااااااااااااااااااااا
که ناگهان بیدار شدم.ساعت 12:20بود.رفتم آب خوردم و دیدم علی آقا تشریف دارن!بهش گفتم خواب بدی دیدم.یه کمی مبادلات عکس کردیم و بعد خوابیدیم!

امروز صبح که اینجابرنامه بود!تعبیر خواب دیشبم این شد که به زور رفتیم بازدید و خدارو هزار مرتیه شکر تو شلوغی نموندیم!

برای مصی پیم گذاشته بودم تا ساعت 8:30برام در موردسوالم تو ضیح داد و بعدش رفت جلسه معارفه!

از صبح  مثل گداها دنبال یه برگه تقدیر نامه واسه امتیازگیری هستیم!

مثل خرها به پایاین نامه دست نزدم.نمی دونم چه مرگم شده.باید مرتب تر باشم.

برم بالا آب بیارم و بشینم سرپایان نامه.

این علی دیوانه هم اصلا هیچی.بیشترین جمله ای که گفت این بود:قابل قبولید!خل احمق!

تو کی هستی که برای من تاییدیه بدی!

آخرین بار به خودم گفتم لایق بالاترین ها و بهترین ها هستم.

باید همونطوری فکر کنم.

لیاقت من خیلی بالاتر از این هاست....

  • ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۶
تو این روزا اتفاق های زیادی افتاد.اول از همه اینکه باز بلاگفای لعنتی قاطی کرده و دیگه قابل اعتماد نیست.پس مجبورم بیام همین جا!با اینکه فضای بلاگفا رو بیشتر دوست دارم ولی چاره ای نیست دیگه!!!
پریروز نبی که دچار اسهال و استفراغ شدید شده بود غش کرد و اورژانس اومد و این حرفا...
دیروز نیومد ولی امروز اومده و برای مراسم باباش هم دعوتمون کرده!
خانم امیری در چند روز اخیر ظاهرا دوبار با دکتر کنع صحبت کرده!فکر کنم زنه اختلال حواس داره!یه بار گفت نظر دکتر مثبت بوده وامروز گفت من اسم تو رو نگفتم ولی اشاره کردم.معلوم نیست می خواد به کی این پست رو بده!از خدا خیلی خواهش کردم.یه جورایی حق منه!یه بار هم دعای معراج رو خوندم.این روزا هم جلو یدکتر همش رژه می رم و ابراز وجود می کنم!!!
خانم دکترسجاد امروز به مناسبت روز ازدواج شیرینی داد.منم خوردم دیگه!دانمارکی خوشمزه بود.
دیشب هم که یه خواب شگفت انگیز دیدم.خواب یدم جن وارد بدنم شد و یه قدرت اسرار آمیز یافتم.دردناک بود و ترسناک....
  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۳