روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

امروز اول تیر هست و دوباره دارم رژیمم رو شروع می کنم.وزنم امروز صبح 79.2 بود.

تا آخر هفته باید برسونمش به 78.6

فعلا که دارم سعی می کنم

البته به موازاتش خیلی جدی دارم سعی می کنم روزی حداقل 8 لیوان آب رو بخورم

باید برنامه غذای هم ردیف کنم

البته اگه این خنجری بذاره و هی برام چیزای بدبد نخره....

  • ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۰:۰۱
سلام بر تابستون!فصل گرما ....
از امروز می خوام به خودم قول بدم که بشم یه دخمل خوب!اصلا طوری که حسابی به خودم افتخار کنم!
رژیمم رو می خوام دوباره شروع کنم.دیشب بابا یه دفترچه پیدا کرده بود که  وزن من 71کیلو بود..........................مگه میشه؟!!!!
الان 8 کیلو چاق تر شدما!!!
برنامه پ.ن به شدت عقبه و اصلا تایمی برای جبران ندارم!
جلوم یه دختر عینکی منگل نشسته و داره تند تند فهرست منابع پ.ن اش رو تکمیل می کنه!
کاری که من باید 4 ماه پیش شروع می کردم.
از صبح هر چی به اون خراب شده زنگ زدم کسی گوشی رو برنداشت.احتمالا تو این هفته باید برم و یه سری به اونجا بزنم.
امروز نوبت لیزر دست دارم و در نتیجه کلی وقتم میره!
گاهی اوقات وقتی یادم میوفته چقدر عقب هستم از کارام کلا میرم رو ویبره...
دیشب یه موی سفید تو ابروم پیدا کردم البته تقریبا وسط هاست...و این نشانه ای است بر اینکه پیر شدم...
تازه کشف دیگری هم کردم .مقادیر کثیری آنژیوم روی سینه ام ظاهر شده . بعد کلی بررسی به این نتیجه رسیدم که هورمونیه.احتمالا اثر قرص های اون دکتر خنگ بی سواده!باید عوضش کنم.
البته نوشته شده نوع تغذیه هم تاثیر داره در ماه اخیر من حداقل روزی یه بسته پفک و پفیلا خوردمو صدالبته الان چربی خونم رسیده به 400و کبدم هم شرایط خوبی نداره ولی همه چیزو درست میکنم...
باید دوباره پیاده روی هم بذارم تو برنامه .از تایم کم شروع می کنم تا دیگه فیکس بشه
خب برم سراغ برنامه ریزی امروز....
خدایا مثل همیشه دستای ملتمس گونه ام! به سویت دراز استتتتت.کمکم کن



  • ۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۰:۰۱
الان سرکارم!می خوام سقف اضافه کارو پر کنم.لامصب نمی رسه که!هرچی تلاش می کنم یه مقداری کم میارمم.جی نمایشگاه زده و مارو دعوت کرده.البته چون برای افتتاحیه مارو دعوت نکرده همچین خوشم نیومده و علاقه ای برای رفتن ندارم.مامان هم که تکلیفش معلوم نیست.اول برنامه گذاشته بود با من میاد .حالا به طرز اسرار آمیزی با خواهری ردیف کرده .منم ناراحت شدم و نمیرم باهاشون.کلی الان پول سبد گل میدن که همش به فنا میره.
انقده دلم می خواد الان هیچ دغدغه فکری نداشتم و راحت و سرخوش زندگی می کردم...
ولی الان باید به فکر پایان نامه باشم .بعدش به فکر دکترا باشم.از همه مهمتر نگران پرونده ام و مراحل ثبت نام و شهریه و....
تازه اگه به سهی بگم دو تا استاد راهنما دارم نمی دونم چه واکنشی میده.کتاب های کتابخونه هم که شده 3 ماه !امرو زفرداست بیان سراغم!
دلم می خواد با آرامش خرید کنم.آرایش کنم.تیپ بزنم به خودم برسم برم کلاس سنتور و رقص و....
ولی عین یه الاغ دارم دور خودم می چرخم!
واقعا چرا؟؟؟؟
حتی حال ندارم تو مسابقه شرکت کنم و یا برای کارمند نمونه شدن فرم پر کنم!
هر روز جلو چشممم هزاران نفر طالب علم و دانش رو می بینم که دارم با تمام قوا تلاش می کنن ولی هیچکدوم روی من اثر نداره.انگار تمام سنسورهام از کار افتاده
خدا هم که دیگه از ما رو برگردانده و کاری بهمون نداره
نمی دونم باید چیکار کنم
نمی دونم
ته همه ماجرا ها از جریان بیماریم هم می ترسم.هیچ معلوم نیست از جام که بلندمی شم چی به سرم بیاد!@
این روزها دوباره عصبی شدم و در حد خرس قطبی می خورم.خیلی زیاد.وزنم هم دوباره از حدود 76 به نزدیک 80 رسیده
همشششششششششش تقصیر خنجریه.انقده تنقلات می خره و بحث رستوران رو می کشه وسط که این میشه.
دیگه بهتره جمع کنم و برم خونه
به نظر می رسه بهی فضول همین طرفا باشه

  • ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۲۶
دیشب خواب دیدم با مامان و خواهری نشستم.
بعد انگار پایان نامه ام تموم شده.مامان میگه زود باش بریم برای دفاع.خواهری هم متعجب داره نگاه می کنه و میگه عهههه چه زود تموم کردی.اومدم تو اتاقم که .سایل و جمع کنم یادم افتاد پاور پوینت ندارم.برگشتم میگم ماماننننننننننننننننن بدون پاور پوینت که نمیشه برم سرجلسه دفاع میگه بدو سریع آماده کن.میگم آخه تو دو ساعت که نمیشهههههههههههه!بعدشم باید استاد راهنما هام برگه رو امضا کنن .هنوز نهایی شده اش رو ندیدن.میگه سریع همه کارارو بکن .میشه×!
و باز دارم حرص می خورم تو خواب
****به نظرم میاد این دفعه دوم هست که این خوابو دیدم .قبلا هم خواب دیدم پاور پوینتم آماده نیست....
  • ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۳

فنگ شویی هنر چیدمان است و در سلامتی -شادکامی -موفقیت و روابط مود استفاده قرار میگیرد.هنر چین باستان است.با انرژی محیط پیرامونمان سر و کار دارد.باید پاک و  رها از انباشتگی ها باشیم و در این زمان است که تغییر شروع می شود.

معنی تحت اللفظی فنگ شویی آب و باد است.سه اصل فنگ شویی:

1- همه چیز زنده است

2- همه چیز در حال تغییر است

3-همه چیز متصل به هم هست

مهمترین اصل فنگ شویی رفع انباشتگی و پاکسازی است



  • ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۰

8


83***
هشت مقدس!
خب!امروز دوشنبه 20خرداد 98هست .چه هماهنگی قشنگی...
با نام و یاد خدای بزرگ و مهربون میریم که برگ جدیدی از زندگیمون رو ورق بزنیم...
برای امروز برنامه ریزی کردم که:
-هرچی برگه کوچیک دارم واردhandyبکنم .و کلا برگه های handyتموم بشه...اگه وقت شد یه نگاه به کتاب وزیری بکنم و اونم وارد کنم.چون تا فردا باید وزیری تموم بشه...
-از این طرف هم باید فصل 1 رو یه بررسی کلی بکنم و از نظر word کاملا آماده کنم.اگه وقت شد با قوانین دانشگاه هم یه انطباقی بدم....
پس امروز اول میرم سراغ handy تا قبل ظهر و کلا جمع  و جورش می کنم و بعد کتاب وزیری رو هم شروع می کنم.
بعد از ظهر میرم سراغ فصل 1 و جمع  و جورش می کنم...
***امیدوارم موفق بشم...چیزی نمونده
*10شهریور شروع سال 1441قمریه.سال قشنگیه!قبول داری؟!
خب روز دفاع رو می ذاریم اون موقع.پس باید کارهامو تا قبلش تموم کنم که بتونم تکلیف دکترا رو هم مشخص کنم.
یه روز شمار با شمارش معکوس میذارم کنار هر پستم.هم تلنگر باشه و هم یادآور روز شیرین دفاع!
بسم الله....
-----------------------------------------------
ساعت 12 و تا الان کلی مقاله مرتبط یافتم و پرینت گرفتم و موضوع مقاله ثبت کردم و صدالبته هیچ کدوم از اینا جزو برنامه کاری امروز نیست!
ساعت 1612 فقط رسیدم یه دور خوب handy رو بخونم.دلم میخواست یه کم برگه هارو نگاه کنم ولی مامان منتظره منه و باید زود برم....امیدوارم شب بتونم یه کارایی بکنم
  • ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۴۱
از دیروز همش ملعون رو حس می کردم.....
صبح سر خیابون اد...یه ال 90 سفید پلاک دولتی دیدم.یه لحظه قلبم ریخت.گفتم خودشه.انقدر هول شدم پلاکش رو ندیدم.نگاه کردم داخلش کسی نبود.اومدم جلوی در16...دقیقا رودررو شدیم.من صورتم رو سمت راست کردم.چیزی که ازش یادمه حلقه اشه که کاملا مشخص بود.یه پیراهن سماقی پوشیده بود و شلوار مشکی.مثل همیشه!کیف رو دوشی لپ تاپی قهوه ای داشت.تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که انگشتم رو جای حلقه فشار بدم که نفهمه حلقه دارم یا نه!آفتابگیر روی صورتم انقدر پایین بود که نفهمیدم نگاه کرد یا نه!البته شنیدم یه سلام ..س ...مانند داد!فکر می کردم به نگهبان بوده ولی الان که فکر می کنم به من بود!!!!!!!!!!!!
چطوری خودمو تا کارت زنی رسوندم خدا میدونه.تقریبا 4 دست و پا.الانم سرجام نشستم و یه جورایی سر شدم.حتی حال تکون خوردن هم ندارم!
نفسم به زور درمیاد.یه حس عجیبه.خشم...نفرت....انزجار ...تنفر و کنا رهمه اینا یه دوست داشتن ملو
البته نمیشه گفت دوست داشتن.در واقع خشم بهش می چربه و انزجار
اون جز یه حیوون کثیف چیزی نبود.حیوونی که زندگی و آینده منو تباه کرد.امیدوارم بمیرهههههههههههههه همین امروز
از شدت چاقی عین خرس شده بود و موهاش جوگندمی بود.من چطوری عاشق این شیطان کوتوله بودم!!!!
برای امروزم کلی برنامه دارم!
****نهایتا به این نتیجه رسیدم که یه دوست خیالی و فرضی برای خودم بذارم و باهاش حرف بزنم.گزار شکار بدم و با هم برنامه ریزی کنیم.امیدوارم دیونه نشم سرآخر!
دیروز کلی برنامه گذاشته بودم ولی خنجری همه رو به باد فنا داد.به جای 530 می دونی کی رسیدم؟730.تو مسیر هم بوشار لینای بزرگ و بستنی و سیب زمینی زاپاتا داد بهم ................یعنی کلا رژیمم رفت هوا  نیم کیلووووووووو چاق شدم.من که کلی خون جگر خورده بودم برای گرم به گرمش همه اش رفت هوا!
بعدم که با مامان و بابا رفتیم خرید .تا بیایم شد حدود 9 و بعدشم اویکو....
دیگه چشمام بسته بود...تازشمممم یه اسنیکر و تیتاپ شکلاتی هم خوردم و در نتیجه نیم کیلووووووووووووووووووووو چاق شدم صبح!
**************اینجا به خودم قول می دم دیگه اول خودم!!!!هیچ کسی و هیچ چیزی نباید برام مهم باشه.اول کارها و برنامه های خودم.چقدر به خاطر دیگران عقب بیوفتم...بسه ...واقعا بسه!
*نمی دونم چه رازی هست که تا میرم سراغ پایان نامه سر  و کله شیطان کوتوله پیدا میشده.حالا رسمی یا غیر رسمی .
خدایا خودت منو در پناه خودت حفظ بفرما!
اعوذباالله من شیطان رجیم....
خب برم به کارای امروز برسم که الان یه روزعقبم!
کلا با اینکه بلاگفا یه بار بهم خیانت کرد و خاطرات مهمترین روزای زندگیم رو پاک کد  ولی بازم دوسش دارم!محیطش خیلی بهتر از اینجا بود.شایددد دوباره برگشتم!
  • ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۱۱
الان از اون خراب شده زنگ زدن و گفتن با 1/4 موافقت شده.خیلی احمقن.یعنی سنواتم پابرجاست..........چقدر بی شعورن.دوباره کل انرژیم تموم شد.حتی جون ندارم برم خونه...بی حال
دست و پاهام داره سر میشه
و گریه ام داره در میاد
خدایاااااااااااااااااااااااا بازم گره خورد

  • ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۹
هفته قبل رفتم دانشگاه.کلی اعصابم به هم ریخت .معاون پژوهشی گیر داده بود به مشاور و می گفت باید رضایت اونم باشه.بحث شهریه هم بود........کمیته تخفیف شهریه و .....خلاصه روانی شدم تا برگشتم.فرداش دوباره زنگ زدن خونه!!!و گفتن مشاور صنعتی رو حذف کن
دیگه ازسه شنبه قبل تا الان در حال خودکشی ام!
دکتر نظا امروز اس داد کهه برام دو تا راهنما و یه صنعتی گذاشته!نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.......
فردا باید برم پیگیری کارها!ضمنا یه بخشنامه جدید هم اومده برای بخشودگی وقفه ها .که نمی دونم شامل من میشه یا نه!اگه بشه که دیگه عالیه
بهمون سه تا بوته کاهو دادن همقد خودم...چطوری ببرم نمی دونم.
بابا امروز می خواد بیادپیش ماور تغذیه.چطوری خنجرو بپیچونم نمی دونم!
پیش صراف هم رفتم میگه چرا آهنت نمیاد بالا.کلی قرص های قوی خوردم ولی فایده نداشت.دوباره اومدیم رو قرص های آشغال ایرانی...
چقدر دلم می خواست مثل این دانشجوهای دختری که یه پسر کنارشونه و بهشون کمک می کنه یکی هم کنار من بود و بهم کمک می کرد ولی افسوس که کسی نیست....
توی ملعون آشغالی که فط دست و پامو کشیدی و نگه داشتی تا جلو نرم
بعد تو هم که دیگه کسی نبود....
برنامه هام به شدت قاطی شده
پایان امه هم که همچنان دارم درجا می زنم و فصل یکم رو هواست...
برم یه دو ربزنم و بیام سریع کار هامو جمع و جور کنم
راستی دکتر ر خیلی مهربون شده بود.اصولا وقتی مهربونه یعنی یه دسته گلی آب داده.خدا به خیر برسونه.دیگه طاقت شنیدن خبر بد ندارم....
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۳
دیشب خواب مهدی رو دیدم.خواب دیدم که مو کاشته . بسیار خوش تیپ و خوش لباس .
ماشینشم عوض کرده و انگاری با من بود
خیلی از خوابم یادم نیست....البته صبح بیشتر یادم بودااا...اان همه رو فراموش کردم
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۷