روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

940712

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۶ ب.ظ

حالم خیلی بده!مامان دیروز دکتر رفته و شنبه بعد تاریخ عمل دادن.الان یه سرچ کرد دیدم واییییییی چه چیزای خطرناکی.از ترس دست و پام بی حس شده و به زور نفس می کشم.خدایا خودت مامانم رو حفظ کن.سه شنبه برم به دکتر کنع بگم ببینم سه رو زمرخصی می ده یا نه.باید مراقب مامان باشم...

از دیروز پریروز با یه خل و چلی آشنا شدم .فوق برق هست و مثل همه برقی ها....کلا خیلی خشک و بی احساس و خونسرد.اصلا روحیه اش با من سازگار نیست!دیشب که خواب بد دیدم از ترس بیدار شدم و براش چند تا عکس فرستادم.نمی دونم چرا این کار ابلهانه رو کردم.خب وقتی آدم از کسی خوشش نمیاد برای چی باید باهاش ادامه بده؟!!!

خواب دیشبم:خواب دیدم تو یه اتاقی هستم که یه عالمه فرش داره که رنگ اصلیش قرمزه و پرزهای بلندی داره.تو این اتاق یه روحانی سید هم حضور داشت که همش در حال عبادت بود و بلند بلند نماز می خوند.بعد فوت میکنه و جسدش رو میذارن تو یه گونی جلوی در اتاق.منم در حال سکته.یعنی نه می تونم تو اتاق بمونم و نه برم بیرون از ترس!انگار تخت حاجی مامانی اونجا بود و من رو ی تخت بودم.رفته بودم زیر پتو و از ترس قایم شده بودم.جماعتی اومده بودن تو اتاق که خانم بیات هم جزو اونابود.بعد گونی تکون می خورده و آقای سید بعد 2 روز زنده میشه و میاد توی اتاق.همه صلوات و دعا می خونن و سعی می کنن خودشون رو به این آق برسونن وی من از ترس زیر پتو قایم می شم.خانم بیات اصرار بسیار می کنه و من در حالیکه جرات نداشتم نگاش کنم دستم رو از پتو در میارم و ظاهرا به شونه این آقا می خوره و او هم دست نوازشی بر سر من می کشه  که از این حس منقلب میشم و از ترس از اتاق فرار میکنم.بیرون خونه خلوت بود.مسجد سفیدی بود با مناره های سفید .بالای مسجد روی یه تابلوی متوسط سفید با رنگ مشکی نوشته شده بود"الله اکبر".مکسی اونجا نبود.من فقط فریاد م یکشیدم و خدا رو صدا می کردم و به خاطر معجزه زنده شدن اون آقا فریاد می کشیدم و با خدا حرف می زدم.تو صحن مسجد رفته بودم و فریاد می زدم خدااااااااااااااااااااااااا
که ناگهان بیدار شدم.ساعت 12:20بود.رفتم آب خوردم و دیدم علی آقا تشریف دارن!بهش گفتم خواب بدی دیدم.یه کمی مبادلات عکس کردیم و بعد خوابیدیم!

امروز صبح که اینجابرنامه بود!تعبیر خواب دیشبم این شد که به زور رفتیم بازدید و خدارو هزار مرتیه شکر تو شلوغی نموندیم!

برای مصی پیم گذاشته بودم تا ساعت 8:30برام در موردسوالم تو ضیح داد و بعدش رفت جلسه معارفه!

از صبح  مثل گداها دنبال یه برگه تقدیر نامه واسه امتیازگیری هستیم!

مثل خرها به پایاین نامه دست نزدم.نمی دونم چه مرگم شده.باید مرتب تر باشم.

برم بالا آب بیارم و بشینم سرپایان نامه.

این علی دیوانه هم اصلا هیچی.بیشترین جمله ای که گفت این بود:قابل قبولید!خل احمق!

تو کی هستی که برای من تاییدیه بدی!

آخرین بار به خودم گفتم لایق بالاترین ها و بهترین ها هستم.

باید همونطوری فکر کنم.

لیاقت من خیلی بالاتر از این هاست....

  • ۹۴/۰۷/۱۲