روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

هفته قبل رفتم دانشگاه.کلی اعصابم به هم ریخت .معاون پژوهشی گیر داده بود به مشاور و می گفت باید رضایت اونم باشه.بحث شهریه هم بود........کمیته تخفیف شهریه و .....خلاصه روانی شدم تا برگشتم.فرداش دوباره زنگ زدن خونه!!!و گفتن مشاور صنعتی رو حذف کن
دیگه ازسه شنبه قبل تا الان در حال خودکشی ام!
دکتر نظا امروز اس داد کهه برام دو تا راهنما و یه صنعتی گذاشته!نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.......
فردا باید برم پیگیری کارها!ضمنا یه بخشنامه جدید هم اومده برای بخشودگی وقفه ها .که نمی دونم شامل من میشه یا نه!اگه بشه که دیگه عالیه
بهمون سه تا بوته کاهو دادن همقد خودم...چطوری ببرم نمی دونم.
بابا امروز می خواد بیادپیش ماور تغذیه.چطوری خنجرو بپیچونم نمی دونم!
پیش صراف هم رفتم میگه چرا آهنت نمیاد بالا.کلی قرص های قوی خوردم ولی فایده نداشت.دوباره اومدیم رو قرص های آشغال ایرانی...
چقدر دلم می خواست مثل این دانشجوهای دختری که یه پسر کنارشونه و بهشون کمک می کنه یکی هم کنار من بود و بهم کمک می کرد ولی افسوس که کسی نیست....
توی ملعون آشغالی که فط دست و پامو کشیدی و نگه داشتی تا جلو نرم
بعد تو هم که دیگه کسی نبود....
برنامه هام به شدت قاطی شده
پایان امه هم که همچنان دارم درجا می زنم و فصل یکم رو هواست...
برم یه دو ربزنم و بیام سریع کار هامو جمع و جور کنم
راستی دکتر ر خیلی مهربون شده بود.اصولا وقتی مهربونه یعنی یه دسته گلی آب داده.خدا به خیر برسونه.دیگه طاقت شنیدن خبر بد ندارم....
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۳
دیشب خواب مهدی رو دیدم.خواب دیدم که مو کاشته . بسیار خوش تیپ و خوش لباس .
ماشینشم عوض کرده و انگاری با من بود
خیلی از خوابم یادم نیست....البته صبح بیشتر یادم بودااا...اان همه رو فراموش کردم
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۷

امروز رفتیم من دو تا مانتو خریدم.البته فقط یه مشکی می خواستم ولی مامان و خانم فروشنده اصرار کردند که رنگ سبزش خیلییییییییییییییییییییییییییییییی به شما میاد و منم گوشام دراز شد و برش داشتم.مشکی 138 و سبز 155

و رسما ورشکست شدم.خب نتیجه چاقی است...یه چمدون مانتو دارم ولی به علت چاقی مفرط تنم نمیره و مجبوذم جدبد بخرم...

همون توصیه ای که به خواهری می کردم حالا گریبانگیر خودم شده.

راستی تو فیلم teacherیه جمله قشنگ از ناپلئون داشت:هر ساعتی که امروز هدر میدی فرصتی است برای افسوس فردا

خوشم اومد.

در حال حاضر اتاقم کلا ریخته کف اتاق.قرار بود لباس هاموو جا به جا کنم که فعلا هیچچچچچچچچچچچ کاری نکردم

بهتره سریع برم به کارام برسم

الان 3 هفته است که یوگا میرم....

مربی یوگا می گفت هر کاری با طرف راست بدن می کنید با چپ هم بکنید تا تعادل و توازن در بدن به وجود بیاد.هنوز شروع نکردم ولی باید تمرین کنم.همون مغز فندقی ام هم با این کارا از کار نیوفته!

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۵
یه فیلم ژاپنی محصول 2017
در مورد یه دختر دبیرسانی که عاشق معلم تاریخش میشه و در روز جشن معلمش کههمیشه دوست داشتن اونو انکار می کرده می بوستش ولی یکی عکس می گیره و پخشش می کنه.معلم توبیخ میشه ولی بعد از اون مدرسه میره و تا روز فارغ التحصیلی دختره صبر می کنه و همون روز میاد سرراهش و دست همو می گیرن.
جدیدا به هم ریختم....تو بعضی صحنه ها یاد ملعون می افتادم و کلی گریه ام گرفت...
خدا لعنتش کنه.امیدوارم نابود بشه
فیلمش خیلی کودکانه بود و عشق یه دختر دبیرستانی مظلوم به استادش بود...
همین
اصلا هم ارزش دیدن دوباره نداره
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۵


  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۴
یکی بیاد حال و روزم رو ببینه بهم می خنده!دارم صفحه تقدیم پایان نامه رو می نویسم و زارزار گریه میکنم!از احساس خودم و جملات قشنگم برای پدر و مادرم
من همونی ام که وقتی داستان می نویسم برای شخصیت های داستانم گریه میکنم!وقتی می میرن یا تصادف می کنن.چون می بینمشون و حسشون می کنم!
الانم هی در وصف خانواده گرامیم دارم م ینویسم و از این همه احساسم گریه می کنم!
خنده داره نه؟؟؟؟
پ.ن:کلاس روانشناسیمون تموم شد .به مناسبت پریروز! کیف کادو دادن و بیات بی شرف  زودتر گرفته ولی به من نگفته.در نتیجه یه عسلی زشتتتتتتتتتتتتتتتت به من رسیده.اون علیز بی همه چیز هم واقعا حیوونه!
یادش به خیر وقتی پیش ملعون بودم بی دلیل از همه چیز اولین و بهترینش میومد برای من!اونم روزگاری بود برای خودش...
ولی گذشت ...

  • ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۵
خب.............
چی بگم؟؟؟
اول اینکه دوباره عین الاغ!!!از کل برنامه هام عقب افتادم.دیروز مراسم روز معلم بود.بنده به طور رسمی دعوت بودم و نهایتا دیدم همه ارازل و اوباش حضور دارن.به خاطر یه تیکه ناهار مفت همههههههههههههههه با هر گدایی بود خودشون رو جا کرده بودن....
بهمون یه شاخه گل دادن و خنجری هم برام 3 تا آورد که دوتاشو برداشتم و با سه شاخه رز رفتم خونه!جوج رو هم بردم برای بابا.
با خنجری رفتیم فیشر دیروز ...اونجوری که مهدیس خانم بهبه و چه چه کرده بود خوب نبود.کیلکاش یه طعم بدی داشت که خیلی خوشم نیومد.قزلش خوب بود و البته کبابیش عالی تر بود.یه باقلوای خشک بدون چای هم دادن به ما!در کل خیلی خوب نبود!
دیروز بیات گفت دکتر اس دعوتمون کرده برای مجلس و حضور در اونجا که خیلی ظریف پیچوندمشون و الان همشون باید برای 9 برن.امیدوارم که برن و برنگردن....
کلاس دیروز هم خوب بود کلی از بچه های قبلی رو دیدم...
ولی این امریه و قا اصلا همکاری نم یکنن و حضور ندارن.اعصابم رو به شدت خورد کردن..
راستی قرار بود امروز ماه رمضون باشه که فعلا افتاده فردا و بسیار خرسندم از این موضوع!
به امید خدا می خوام برم سراغ فصل 1 و جمع و جورش کنم.یه جا خوندم برای برنامه ریزی اگه می خواین کاری کنید که سختتونه قبل یه عادت بذارین که فراموشش نکنید.مثلا ورزش رو قبل صبونه!پس باید قبل هرکاری فصل 1 رو بذارم...
به امید خدا شروع می کنیم.
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۴
کاملا اوضاع پیچیده ای دارم!همه چیز در هم و نامعلومه....
برنامه ریزی لیستیم رو هواست و تقریبا هر روز بخش کوچیکیش رو انجام می دم که بسیار ناچیزه!
برکاد احمق پیام داده که با سنوات و شهریه موافقت شده و الان باید برم سراغش در حالیکه اصلا حالشو ندارم...
بیات مریضه و نیومده در واقع مشکلش همون مشکل منه و ازش نمونه برداری شده!
نبی رفته کلاس اتوماسیون...
من و خنجری رابطه مون بهتر شده .الان دیگه خیلی دلم براش تنگگ میشه و دلم می خواد همش کنارش باشم .ولی خب...اون خیلی زیاد از من پایین ترهه.
خانم دکتر سهی رو از 1 فروردین قطع ارتباط کردم!نمی دونم از خجالت چی بهش بگم...
از صبح پروپوزال جلومه و حتی نمیرم کپی بگیرم.چنین آدم خنگ و تنبلی شدم من.
از 4 شنبه هم پ شدم و البته به طور رسمی از 5 شنبه .تا الانم ادامه داره...از قبل خیلی اوضاع بهتره ولی به شدت احساس بی جونی می کنم
اشتهام 1000 بابر شده و هر چی می خورم سیر نمیشم
وزنم دوباره زیاد شده
خسته هستم خیلی....
تازه باید برم همین روزا و یه دونه کتونی هم بخرم
دیگه چی؟؟؟
کلی کااااااررررررررررررررررررررررررررر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۳