روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

وزنم دوباره رسیده به 73 و اصل هم پایین نمیاد.خب شاید به خاطر شرایط این روزاست...

برای خودم برنامه گذاشتم

-روزی نیم ساعت پیاده روی

-15 دقیقه رقص

با برنامه کرفس هم دام پیش میرم.اینا حداقل هاست ....حالا اگه بیشتر شد چه بهتر!

  • ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۹
سلام!
اول یه گله!!!
ای کسی که با فیلتر شکن می آیی و بیشتر از خود من به وبلاگم سر می زنی.....بسه!باور کن من اینجا فقط روزمرگی های خودمو می نویسم چیز جالبی برات ندارم.اینارو می نویسم چون برای خودم جالبه .نه توش وقایع مهیج هست نه نکته عبرت آموز.انقدر که شما منو رصد می کنی خدا رصد نمی کنه!اینطوری روزی چندین بار سرک می کشی حس میکنم منو میشناسی ...بعد ممکنه دچار حس ناامنی بشم و بعد دوباره کوچ کنم یه جای دیگه....بی خیال شو لدفا!!
و اما درد های خودمم....
دکتر ش!گفت مامان باید 3 هفته استراحت مطلق داشته باشه و بغدش تو هفته 4 هم پیاده روی درون منرلی رو شروع کنه!
تو این مدت من خیلی مرخصی گرفتم.تقریبا هفته اول  پیش مامان بودم.دامادی هفته دوم رفته بود اطریش و خواهری چند روزی پیش ما بود...واقعا نفسی کشیدم.الان تو هفته سوم هستیم.حالم اصلا خوب نیست.به شدت پ هستم...دیشب دلم خواست با مهد حرف بزنم وسفره دلم رو باز کنم.احساس می کنم روحی شدیدا داغون شدم.مامان هم خسته شده و همش اعتراض می کنه و اینم اعصابم رو داغون می کنه.از طرفی نمی دونم جریان دکترا به کجا می رسه.تردید برسر لاهیجان یا علوم تحقیقات...فشار پایان نامه....ترس از مصاحبه...توصیه نامه....مقاله همایش...وضعیت مامان و....گاهی واقعا نفس کم میارم.ع همچنان کنارمه ولی طفلکی از همه دردای من خبر نداره که!تازه در طی دوهفته گذشته پاهام و به ویژه انگشت شست پام دچار بی حسی و مورموری بود که با پ شدن بهتر شد!
دیروز برای برنامه امروز متن سخنرانی آماده کردم و فرستادم.اسامی رو هم تایپ گردم و فرستادم.دیشب به مهی گفتم که امروز نخواهم اومد و اونم جالا هر چند ظاهری گفت مامان مهمتره.امیدوارم کسی برام فتنه نکنه.
فردا انشاالله می رم سرکار.از شدت چاقی هیچ مانتویی تنم نمیره

-خیلی اتفاقی دفترچه آبی یادداشتم رو پیدا کردم که توش آدرس ایمیل فاطمه و یاسمن بود.سرچ کردم از فاطمه ردی نبود ولی یاسی کارشناس امور بین الملل سازمانشون شده و با سه نفر هم اتاقه!دلم می خواد دوبره با دوستام باشم.....
-الان مامان جیغغغغغغغغغغغ زدددد ببین ....نماینده شورای شهر شده!و من در شگفت و حیرت فرورفتم که چگونه چنین آدم عجیبی می تونه تایید صلاحیت بشه!و به عقیده من عمرا رای بیاره.انقدر ریز هست که به جز مادرش و بستگانش کسی بهش رای نمی ده ولی چنان تبلیغات گسترده ای رو شروع کرده که....خوشم میاد از این آدم های با اعتماد به نفس که همه جا حضور دارن و هیچ سنگری رو خالی نمیذارن!!!
از بچه هیچ خبری نیست .هیچ جا عکسی چاپ نشده.باید سریع این کارارو جمع کنم وبرم خرید....

  • ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۸

ساعت 134 و تا کنون سرنوشت مامان نامعلومه!عکس پروفایلم سیاه بود .از بس مامان و خواهری اعتراض کردن کلا فاقد عکسش کردم...

قرار بود واهری ساعت 1 نتیجه رو اعلام کنه که تا الان خبری نیست

انرژیم تموم شده کلا انگار تو خوابم....

رقی قرار بود 1230 بیاد که تتا الان نیومده.داستان رو هنوز آماده نکردم و باید سریع جمع کنم و ببرم تحویل بدم!

در یه حرکت انتحاری رفتم سوپر دم 4راه و یه شیر و ماست کم چرب چوپان خریدم!

از ترس اینکه فردا ممکنه ماستم دهنی بشه نزدیک نصفشو یعنی حدود 400 گرم با ناهار خوردم!

خانم بیا!!!به طرز عجیبی کلام گهر بار از خودش ساطع کرد و گفت:

"برای کاری که چاره داره چرا باید غصه خورد؟؟؟اساسا نباید برای هیچ چیزی غصه بخوری!"

با اینکه قبولش ندارم ولی جمله خوبی بود!



  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۷
امروز تولد امام حسین و روز پاسداره!
موقع اذان ظهر چنان جوی منو فرا گرفت که بازم نذرکردم اگه مامان کارش به عمل نکشه تا وقتی سرکارم هرروز در چنین روزی 100 تومن شیرینی بخرم و در مسجد پخش کنم!البته نم یدونم این 100 تومن از ککجا اومده!!!ولی شیرینی از توزیعش توسط خانم دکتر س حادث شد که کل ساختمون رو شیرینی انمارکی و نسکافه داد!!!
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۲
عین خواب می مونه.هرکاری کردم تذاشتن من برم.شام اصلا نتونستم بخوررم.شاید دو ق برنج و 1 ق خورشت.اصلا گلوم قفله.تصور مامان با اون همه درد.....
خدایا تنها حامی و پشت و پناهم مادرمهههه
کمک کن کارش به عمل نرسه.من دیگه طاقتشو ندارممممممممممممممممممم
معجزه کن
برای تو که کاری نداره
فال تاروتم:
با رها کردن خشم و خودخواهی خود خشونت و تنفر دیگران را پشت سر می گذارید، فقدان آرامش در زندگی شما، سعی کنید همیشه بدون خشم و حسادت تصمیم بگیرید وعده و امید به شما داده شده که اگر با هوشیاری و آگاهی با آن برخورد کنید. به نفع شماست سرنوشت شما تغییر و تحول پیدا می کند و خوشبختی به کامتان می رسد
امروز رضاز در کمال وقاحت بهم گفت رتیه ام 7 شده و می خوام علوم تحقیقات و تهران شمال هم انتخاب رشته کنم.یعنی اگه من هم برم اونجا چه شود.....
با توجه به وضع مامان انتخاب رشته کردم.چون از روزهای بعدی خبر ندارم.کلا شد 3 تا کد.3 تا ارومیه روزانه و 1 شبانه و 2 تا هم شیراز!!!
حالم خیلی بده و دستام یخه....
حس مردن دارم
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۵
مامان با خواهری و دامادی رفتن MRI
تقریبا 3 ساعتی ضجه زدم  به درگاه خدا و از آرزوهای بزرگم هم گذشتم و از خدا فقط سلامتی مامان رو خواستم
الان هم دوباره اشک هام جاری شده
نتیجه ام آر آی مشخص میکنه که باید عمل بشه یا با استراحت خوب میشه
خدایا من سلامتی مامانمو از تو می خوام
ناامیدم نکن
نذر کردم که اگه عمل لازم نباشه برای مسجد بالای خونه 2 کیلو شیرینی دانمارکی بخرم با موزو سیب و خیار (100تومن)
نیمه شعبان مامان با دستای خودش ببره به نمازگزارها بده
یعنی میشه رو پای خودش باشه
خدایا التماست میکنمممممممممممممممممممممممممممممممممم
من شفای مامانمو از تو می خوام
الان احتمالاتو دستگاهه
خدایا کمککککککککککککککککککککککککککککک
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۵
نشستم یه ساعت عر زدم!گریه و گریه.....
احساس عجز می کنم!!
یه عالمه علامت سوال جلومه...چی میشه سرنوشت دکترام!
انقدر ناراحت و سرشار از فغانم که اصل کار رو تعطیل کردم!پ.ن رو بی خیال شدم!
امروز به مامان گفتم کجاها داره.معتقده بزنم .چون این گرایش رو دوست دارم.ولی باید آدم خل باشه پاشه بره یه ده دور!70-80 تا پول آزاد بده واسه دکترا!هزینه های رفت و آمد و اسکان هم هست.عایا ارزش داره؟؟؟؟؟
تازه همه اینا  به شرط قبول شدنه!هنوز ککه نه مصاحبه رفتم و نه خبری شده!
برای مصاحبه سراسری هم باید کلی پول داد/نم یدونم کلا بی خیال بشم و بمونم برای سال بعد تو گرایش خودم .یا همین رو برم یا....
اصن آدم بخواد این همه هزینه کنه یهو میره خارج دیگه!!!
بحث شیرین!ازدواج هم هست.اگه این وسط جدی بشه باید اون مشکل رو هم حل کنم!و 1000001 ایده و طرح و برنامه تو مغزم
الان جوریم که یکی بهم بگه هوی!میزنم زیر گریه....
ع بیچاره هی داره سعی می کنه سر از غرق شدگی من دربیاره و بهم روحیه بده ولی خب موفق نمیشه!
با فر دعوای درست و حسابی کردم.بهش توهین کردم.خب حیووون بی شرف داره کار بدی می کنه دیکه!!!!
مغزم هنگه ولی وقت ندارم باید خیلی سریع خودمو جمع و جور کنم و برگردم تو زندگی عادی....
خواهری ظاهرا کمی بهتره
مامان هم میگه بهترم ولی به نظر من بدتره....سوراخای پاشو می بینم نابود میشم.اشکم درمیاد....یاد جیغ هاش میوفتم و اینکه نتونستم باش کاری کنم....الانم دوباره گریه ام در اومد....
خیلی احساس تنهایی می کنم....خیلی...
بدبختیم اینه که نمیشه حرفامو به کسی بگم
خوشحالیم اینه مشکلات کار وبعضی چیزارو با رقی در میون می ذارم.البته اونم خوب برنامه رییزی نمی کنه و حسادت های خودشو داره ولی شاید یه اپسیلون کمک باشه!
الان یه سری کیف چرمی خوشگل دیدم.خوشگل تر از اونایی که مهرنوش وقتی دانشجوی دکترا شد دستش گرفت.و دوباره اشک هام جاری شد ...عایا می شه من ماز اینا بخرم   وو جزوه هامو بذارم توش و برم سرکلاس!؟
4 ماه و نیم دیگه معلوم میشه...
خدایا یه کمک بهم بکن.....واقعا باید چیکار کنم؟؟؟؟منم و یع عالمهههههههههههههههههههههههههه سوال بی جواب و روزهای پر از استرس و ابهام....
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۸
اندوهگینم
روز بدی بود
صبح مامان گفت بریم دکتر
بعد شد ساعت 3
ساعت 3 دیدیم کتر مطبه...مامان جیغ و داد میزد که درد دارم...دگتر گفت باید نوار عصب و عضله بگیره و بعدش دکتر نواری گفت مهره 4و 5 نابود شده....کلی سوزن ترسناک هم تو پای مامان می زد که من رسما مردم و الان هم دارم از ترس گریه می کنم...
بعد دکتر هم همین مظرو داشت.خیلی سخت بود با مادری که داره درد می کشه و غر می زنه تنها باشی....خودت هم مریض باشی و تب داشته باشی....خیلی بدد بود خیلییییییییییییییییی
اومدیم دیدیم بابا خونه است و داره با آرامش شیر عسلی می خوره..کلی سرش داد زدم
مامان کف پذیرایی خوابید و من از شدتت عصبی شدن خوردم .هرچی پیدا کردم خوردم.تیم کیلو شکلات...کلی بادوم زمینی کلی پسته....
فقط خوردم .خواستم برم دکتر مامان گفت آشغالا بنداز بیرون و ظرغارو بشور...
این کارارو کردم 9 بود گفت دیرهههههههههههههه
دکتر هم نرفتم!
اومدم تو لپ تاپ دیدم آزاد دفترچه داده ...اونم حال گیری...
عار هم در کمال وقاحت رفت رو اعصابم...با همه دعوا کردم....
خواهری هم اومد روحیه بده بهم ولی فایده نداشت.اونم انگار کمرش مشکل داره و خونه خوابیده...دارم له میشم .حوصله هیچی رو ندارم.دارم خفه میشم
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوباره دستمو بگیر
به کمک هات احتیاج دارم
تنهام
کمکم  می خوام
مشکلاتم رو حل کن
توانش رو دیگه ندارم
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۱۸

رسما داغونم!

درسته دکترا قبول شدم....درسته مجاز روزانه و شبانه شدم.....درسته مجاز پیام نور و آزاد هستم....

درسته رتبه ام شده دورقمی زیر 50!

ولیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

سراسری فقط ارومیه و شیراز کلهم 6 نفر

آزاد هم فقط ارومیه و شاهرود!

اصن فرض قبول بشم!من برم آزاد ارومیهههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

شاهرود که نمیذارن برم!

شبانه ارومیه هم که با آزاد فرقی نداره!

چرا همه زندگیم به هم گره خورد.خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اعصابم خورده خورده

  • ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۰۰

این ضدآفتاب تجویز بهشته بود!با SPF 50.من رنگ بژش رو می خریدم.یه با چندین بار تغییر ظاهر آرین بار معادل GOLD بود.یه نظر خودم یه ذره از پوستم اصلیم تیره تر بود.حدود نیم ساعت بعد استفاده کاملا پوستم صاف و عالی میشد.تقریبا همه ازم می پرسیدن چی کردی؟پوستت عالیه.الان دیگه آخرای عمرشه.و کیفیت روزای اولش رو نداره.ولی بارم معتقدم یع ذره از رنگ اصلی پوستم تیره تره.قیمتش هم حدودا55-56 تومنه.بهش 5 میدم!میشه گفت عالیع!حجمش هم 50 میل

  • ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۸