روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

روزهایی که گذشت خیلی روزای سختی بود.رفتم دانشگاه و بعله.....
اوضاع خراب تر از چیزی بود که فکر می کردم.کاهش سنوات تقریبا ممکن نیست.شهریه هم حدود 10 شد!!!با چنگ و دندان به دنبال کاهش شهریه راه افتادم!کلی نامه نگاری و آه و نالع!
سه شنبه زود کارت زدم و رفتم...تا غروب دانشگاه بودم.حالم خیلی بد بود!چهارشنبههم دیراومدم سرکار.10:33رسیدم و کارت نزدم.امیدوارم بشه کاریش کرد!
برای مراسم دوباره اسم منو دادن و همکاران حسود در شرف انفجارند....
با نبی این چند روز رو پیاده روی میرم.وزنم در حال نوسانه!به 811 رسیده بود ولی با پرخوری های اخیر به 818رسیده!
با خنجری حرف نمی زنم.دیروز رفته برام یه پاکت گل یخ آورده!
عل ه اومده و داره میره رو مخم!
برای تولدش کاری نکردم...البته سه تا جغدی بامزه دیدم که کمی گرونه!شاید همونو براش بخرم!
بسیاااااررررر جسمی و روحی خسته ام.حتی چند روزه حموم نرفتم!دیگه ببین چه هپلی شدم من!
همکارا همه با هم بدند!زیرآب همو می زنن ولی در ظاهر ...
برنامه مسافرت هی کنسل میشه هی شکوفا میشه.هتل ها هم دیگه جا ندارن.
واقعا نمی دونم قراره چی پیش بیاد...

  • ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۲
22  دی رفتم پیش طااااااا و رژیم جدید گرفتم.وزنم 83.7 بود!خیلی خرسیییییییییی
تا الان یه روز میام 82 فرداش میشم 83
البته تقریبا رژیم رو دارم رعایت می کنم
حالا ببینیم به کجا می رسیم!
  • ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۱۶

این روزا همش ملعون میاد جلوی چشمام!نمی دونم چرا!

و البته بازم این روزا 1001 دلیل دارم که به آدم های دور و برم حسودی کنم!اگه ملعون بود واین چیزارو میدید ثانیه ای درنگ نمی کرد و خودشو می کشید بالا.ولی دریغغغغغغغغغغغغ که اون همه باهاش بودم و این خصلت های عالیش رو فرا نگرفتم!!!

ناهید خانم تبریز قبول شده ولی نم یدونیم چی!

مهسا ت داره دکترا می خونه همون خراب شده مشهور!

رضاز داره دکترا می خونه دقیقا جایی که من الان باید باشم!

فیروز هر روز منو می بینه و عین موش قایم میشم از شرمساری و خجالت....

این همه آدم هم جلوی چشمام دارن تند تند درس می خونن و پیشرفت می کنن و من عین منگل ها درجا می زنمممممممممممممممممم

امروز نبی برای پدرش املت داد در حد خفگی خوردم و رسما دارم می ترکم تا الان اصلا جا ندارم .فقط تونستم ماست موجودد در یخچالو تموم کنم و ازش راحت شم!

دیروز با رقی رفتیم یه خرما فروشی بکر!!!تقریبا با قیمت عالی و کلی خرما خریدم!برای مراقبت جلسه امتحانی هم رفتیم سوال کردیم  که دیدیم بعلهههههههههه صحت داره...رقی بی شرف هم اسم خودشو نوشت وانگار نه انگا که منم باهاش بودم ...یه لحظه ترسیدم که دیدم خانم مسئول عینننننننن یکی از دانشجوهای ما بود.باز هم پلیدی و بدجنسی رقی برمن آشکار شد!و من هم نادانانه به اون اعتماد کردم و ....خنگممممممممممم دیگه!

به علت پ شدید حوصله هیچ کسی رو ندارم وکلا مخم قاطی کرده.بدون دلیل به سعیده گفتم حوصله ات رو ندارم و الان اوون بیچاره دو روزه داره تلاش می کنه اووضاع بهتر بشه!

بابا هم دستش توی گچه.دست چپ.....و کلی اعصابم داغونه!دیشب هم خواهری اومده بود خونه ما و شام دور هم بودیم...کلی خسته ام و خوابم میاد

  • ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۵۳