روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دارم سعی می کنم نامه مانیتور و کمد هارو بزنم.چو ن کامپیوتر خرابه همش می پره و کلافه ام کرده.یوسفی کلی فحش به جد  و آبادت دادم.اول صبحی هم این دلقک های صبح به کریمی بیچاره گیر داده بودن و کلی مسخره اش کردن.دلم براش سوخت.خیلی حیوون های کثیفی هستن.ماهیت پلیدشون برام هر روز بیشتر آَشکار میشه!
باید برم بانک برای دسته چک و آمپول و خرید از فروشگاه!الان یه هفته است برنامه ام اینه.امیدوارم امروز برسم جمعش کنم.

مصی بی شرف اصلا انگار نه انگار!خخیلی آد م پرروییه!180تومن پول براش خرج کردم .در اوج بی شرفی پس که نمی ده هیچ!با منم حرف نمی زنه.پسره دهاتی بی شعور!
خدایا کمکم کن حال همه این آدم های احمق رو بگیرم!

فعلا تا همین جا!بعد میام کامل می کنم!

  • ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۹:۲۶

مصی از شنبه اومده و رفته برای کلاسش.شنبه ساعت 4 با هم قرار گذاشتیم و تا میدون با من اوم.بعد هم رفتیم پارک خودمون.کلا هیچ حرف مفیدی نزد.کمی راجع به قالبگیری توضیح داد که دیدم روش خودم خیلی بهتره!!!!نهایت کارش هم این بود که دستم رو گرفت!که اونم انقدر یخ زده بود هیچی حس نکردم.10 بار هم طول و عرض پارک رو طی طریق کردیم!کلا هیچ حسی بهش نداشتم و اونم انگار اینگونه بود!بارون هم میومد.یه چتر خریده بود 30تومن که خواست به من بده تا خیس نشم و برم خونه.ولی قبول نکردم.فیش 180 تومنی آموزشگاه رو از من گرفت و رفت!اینجور که بوش میاد از پولم خبری نیست .البته پیشنهاد داد که برات کارت به کارت کنم.منم خانوم یکردم و گفتم حالاباشه بعد.اونم انگار جدی گرفته!!!

یکشنبه هیچ خبری ازش نشد.موقع رفتن بهش گفتم دارم میرم ولی اصلا به رو ش نیاورد.خونه که رفتم خیلی خسته و عصبانی بودم.بابا تمام پنجره هارو باز کرده بود و سوز میومد.یه عالمه بادمجون هم پوست کنده بودن.خلاصه تا 10شب بادمجون سرخ کردم و سوپ درست کردم.بعدش از خستگی  بیهوش شدم.ضمنا به یه کلاس تای چی زنگ زدم که نزدیک خونه هست و روزهای شنبه -چهارشنبه .هزینه اش هم 88 برای 8جلسه.همکلاسییم هم ظاهرا کودکان 12 ساله هستن!4 شنبه میرم سرو گوشی آب بدم!

امرو زهم که دوشنبه!تو راه تصمیم گرفتم همه کارهامو اتوماسیونی برای دکتر بنویسم که خودش وقت داد.قرارشد برای موس و مانیتور و کی بورد درخواست خرید بزنم.بقیه موارد هم خیلی خوب و با حوصله جواب داد.خوشم اومد!آخر وقت هم آقای گودرزی اومد وتا الان وقت منو برای میکروسکوپ ها گرفت.خودم  از شرکت قبلی خوشم میاد ولی انگار این قیمتش بهتره!

دو تا درخواست بزنم و برم.از این پسره بی شرف هم هیچ خبری نشده.خیلی کثافته.همه از من سوءاستفاده کرده بودن ،مونده بود این بز که اینم کرد!!!

خب حقمه.وقتی اون پایان نامه لعنتی رو تموم نمی کنم شرایط همی میشه دیگه!!!

گاهی وقتا فکر می کنم ازدواج واقعا بی خوده!

  • ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
مامان چشم چپش رو عمل کرد.شب قبل تا خیلی دیروقت مشغول تمیز کردن اتاقم بودم تا مامان بعد عمل بیاد اونجا.خواهری شب اومد ولی طبق معمول فقط رفت رو اعصاب همه.ساعت 8 شب دیگه کف اتاق غش کردم.گلو درد و تب هم داشتم.منو بردن دکتر و از شانسم معینی بود.2 روز استعلاجی و یه کیسه دارو!شام نمودن.صبح زود بیدار شدیم و ماشین بیمارستان هم اومد دنبالمون و رفتیم.کارای پذیرش انجام شد و رفتیم طبقه 6.اونجا مامان رو صندلی ماساژ نشست.خواهری هم به سختی اومد بالا و دوتایی پیش مامان بودیم تا اینکه بردنشون اتاق عمل.ما هم رفتیم طبقه اول.البته یه کارت پذیرایی هم بهمون دادن.اونجا دیگه گریستم.چون خیلی م یترسیدم.خواهری تجربه نداره ولی وقتی اون به دنیا اومد ما 4 تا همینطوری تو بیمارستان بودیم.از بیمارستان می ترسم.متنفرم.....
من چای و کیک خوردم.کیک شکلاتی.خواهری هم 5 تومن دادو یه برش کیک خورد.بابا چیزی نخورد.بعد عمل مامان با یه شیلد اومد خونه!الان که اینارو می نویسم 10 روز گذشتهو من از شدت خستگی نا ندارم.بعد این مدت مامان دیگه راه افتاده.امروز یه کم کارای آشپزخونه رو انجام داد.خواهری هیچ کاری نکرد!!!یه روز هم که اومد یعنی دوشنبه رضا اومده بود و یه لازانیای بدمزه درست کرد.رضا وین منو عوض کرد ولی وب کمم رو نتونست نصب کنه و هنوز مشکل داره.بقیه حرفارو می رم تو یه پستت دیگه برای امروز می نویسم....
  • ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۵

حالم خیلی بده!مامان دیروز دکتر رفته و شنبه بعد تاریخ عمل دادن.الان یه سرچ کرد دیدم واییییییی چه چیزای خطرناکی.از ترس دست و پام بی حس شده و به زور نفس می کشم.خدایا خودت مامانم رو حفظ کن.سه شنبه برم به دکتر کنع بگم ببینم سه رو زمرخصی می ده یا نه.باید مراقب مامان باشم...

از دیروز پریروز با یه خل و چلی آشنا شدم .فوق برق هست و مثل همه برقی ها....کلا خیلی خشک و بی احساس و خونسرد.اصلا روحیه اش با من سازگار نیست!دیشب که خواب بد دیدم از ترس بیدار شدم و براش چند تا عکس فرستادم.نمی دونم چرا این کار ابلهانه رو کردم.خب وقتی آدم از کسی خوشش نمیاد برای چی باید باهاش ادامه بده؟!!!

خواب دیشبم:خواب دیدم تو یه اتاقی هستم که یه عالمه فرش داره که رنگ اصلیش قرمزه و پرزهای بلندی داره.تو این اتاق یه روحانی سید هم حضور داشت که همش در حال عبادت بود و بلند بلند نماز می خوند.بعد فوت میکنه و جسدش رو میذارن تو یه گونی جلوی در اتاق.منم در حال سکته.یعنی نه می تونم تو اتاق بمونم و نه برم بیرون از ترس!انگار تخت حاجی مامانی اونجا بود و من رو ی تخت بودم.رفته بودم زیر پتو و از ترس قایم شده بودم.جماعتی اومده بودن تو اتاق که خانم بیات هم جزو اونابود.بعد گونی تکون می خورده و آقای سید بعد 2 روز زنده میشه و میاد توی اتاق.همه صلوات و دعا می خونن و سعی می کنن خودشون رو به این آق برسونن وی من از ترس زیر پتو قایم می شم.خانم بیات اصرار بسیار می کنه و من در حالیکه جرات نداشتم نگاش کنم دستم رو از پتو در میارم و ظاهرا به شونه این آقا می خوره و او هم دست نوازشی بر سر من می کشه  که از این حس منقلب میشم و از ترس از اتاق فرار میکنم.بیرون خونه خلوت بود.مسجد سفیدی بود با مناره های سفید .بالای مسجد روی یه تابلوی متوسط سفید با رنگ مشکی نوشته شده بود"الله اکبر".مکسی اونجا نبود.من فقط فریاد م یکشیدم و خدا رو صدا می کردم و به خاطر معجزه زنده شدن اون آقا فریاد می کشیدم و با خدا حرف می زدم.تو صحن مسجد رفته بودم و فریاد می زدم خدااااااااااااااااااااااااا
که ناگهان بیدار شدم.ساعت 12:20بود.رفتم آب خوردم و دیدم علی آقا تشریف دارن!بهش گفتم خواب بدی دیدم.یه کمی مبادلات عکس کردیم و بعد خوابیدیم!

امروز صبح که اینجابرنامه بود!تعبیر خواب دیشبم این شد که به زور رفتیم بازدید و خدارو هزار مرتیه شکر تو شلوغی نموندیم!

برای مصی پیم گذاشته بودم تا ساعت 8:30برام در موردسوالم تو ضیح داد و بعدش رفت جلسه معارفه!

از صبح  مثل گداها دنبال یه برگه تقدیر نامه واسه امتیازگیری هستیم!

مثل خرها به پایاین نامه دست نزدم.نمی دونم چه مرگم شده.باید مرتب تر باشم.

برم بالا آب بیارم و بشینم سرپایان نامه.

این علی دیوانه هم اصلا هیچی.بیشترین جمله ای که گفت این بود:قابل قبولید!خل احمق!

تو کی هستی که برای من تاییدیه بدی!

آخرین بار به خودم گفتم لایق بالاترین ها و بهترین ها هستم.

باید همونطوری فکر کنم.

لیاقت من خیلی بالاتر از این هاست....

  • ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۶
دیروز کلی به هم ریختم.شب با خودم فکر کردم هرچی شد به درک .الان حق منه که اوج بگیرم و برم بالا.البته این افکار در زمان پیاده روی به ذهنم خطور کرد.گفتم گور بابای هر چی پیش اومده.میرم جلو....
ملعون رو با همه کارهاش ریختم دور...عذاب هایی که منو می داد .اشک هایی که از شدت ناراحتی می ریختم....یادمه چقدر از خدا خواستم منو از دستش نجات بده....
امروز صبح یه کم نشستم پایان نامه خوندم.دکتر کنه اومد دیدم میکروسکپ ها و راضی بود.قرار شد اشکال همه میکروسکپ هارو در بیارم و اگه قابل اصلاح کردن بود با هم!!!درست کنیم  بعد به شرکت اطلاع بدیم.
خانم هاش داشت تو آز قالب می گرفت کلی ایده بهش دادم.و بعد به فکر خودم رسید برم تو خط تولید قالب.خدا رو چه دیدی !یهو این وسط ثبت اختراعی هم صورت گرفت.من معجزات خدا رو زیاد دیدم اینم همچین بعید نیست!
آقای ربیع اومد آز منو دید و دستور رنگ سقف و دیوار هارو داد.
ظاهرا فردا با خواهری ناهار میریرم برج میلاد.کلاس فرشته رو باهاش هماهنگ کردم ولی انگار کل کلاس رفت رو هوا!!!
هنوز فرم های ارزشیابی روپر نکردم.قراره بیات یه چیزایی برامون جور کنه!
راستی به کربلا زنگ زدم موذیانه می پرسید واسه چی می خوای؟منم گفتم آرامش خاطر!
می خوام برای نظام مهندسی هم نامه بزنم!
بعد هم عین بچه آدم بشینم سر پایان نامه.باید تا 67 بخونم . الان 59هستمممممم
خدایا کمککککککککککککک
  • ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۷
دیروز برای تعمیر میکروسکپ ها اومدن.یکیش مهندس کامپیوتر بود و از حرفای من و آقای دیلم فهمید لپ تا پ م یخوام.بهم یه پیشنهاداتی داد.کلا می گفت برو رو 1 تومن.آقای دیلم نظرش فرق داشت .دنبال چیزهای شیک تر و بهتر بود.هنوز چیزی انتخاب نکردم.جزو برنامه ای امروزه.
بابا طفلکی دیشب لپ تاپم رو گرفت.180تومن هم پولش شد که هرکاری کردم پس نگرفت.
عصر هم کرم های مامان رو گرفتم 713 شد.البته یه ورقه FEFOLهم واسه خودم گرفتم 6400.با این اوضاعی که دارم اونم نخورم حتما می میرم.
نتیجه گرفتم صبح ها م یتونم بهتر به پایان نامه برسم.الان م یخوام همه چیزو ول کنم بچسبم به پایان نامه!
خدایا کمک کن.از برنامه به شدت عقب هستم....
*حدود 9 رمضان اومد و تا 10 حرف زد.البته م یخواستم برم بالا گفت کارتون دارم.بعد اومد گفت که ملعون خیلی حال شما رو پرسیده و التماس کرده که بهش زنگ بزنید.شماره منو خواست و من مثل خرها دادم.البته پیدا کردنش کار سختی نیست!از مریم ت گفت و...ویژگی های اخلاقی منو برشمرد و بعد هم گیر داد که جریان اومدنت چی بوده؟!
گفت ملعون پرسیده که من ازدواج کردم یا نه؟و اگه ازدواج کردم برام ارزوی خوشبختی کرد...
داشتم منفجر می شدم ولی خیلی خودم رونگه داشتم.تا آخرش هم اصرار کرد که صله رحم رو به جا بیارم....
نم یدونم چه حکتی است که هر وقت جدی میرم سراغ پایان نامه یا لپ تاپ می سوزه یا سرو کله ملعون پیدا می شه یا خودم درب و داغون می شم....
خدایا به دادم برسسسسس
  • ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۷

امروز برای نبی و مادرش بیات دوتا بلوز خرید که روی هم شد 80!بعد هم با یه حالتی گفت مادرش رو نمی خواد شما بدید ولی چون ذات کثیفش رو می شناسم گفتم باشه منم هستم.با کادوی بهنام که باید 16600 بدم کلی میشه!پول امتحانات رو هم دادن بهم 12600!البته 500 به نبی 200 داد که بهم بده اونم گذاشت تو جیبش!

پ هستم و بی جون.همش گرسنه ام میشه.به کار پایان نامه اصلا نرسیدم.ساعت 2 میکروسکوپ میاد.الانم از شرکت برای طراحی قفسه جدید میان.قراره با ارازل و اوباش بریم بازدید نمایشگاه.یه پسره احمق هم نشسته اینجا نم یشه ضد آفتابم رو بزنم....

تازه می خوام برم فروشگاه پد هم بخرم....

  • ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۷