روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

با گیس که قهرم.پس تمرینم رو هین جا انجام میدم و می نویسم:

خود را جای دیگری بگذار!

گفته وقتی با دیگران در کشمش هستید و عشق و احترامی که  می خوای دریافت نمی کنی دو راه داری:

1-از مواضع خودت دفاع کنی و ثابت کنی حق با شماست.

2-خودتان را از دیدگاه دیگری تماشا کنید.

پیشنهاد خودش راه دومه!بعد از آرامش و آماده سازی خودمون رو جای اون فرد بذاریم و از طرف اون برای خودمون نامه بنویسیم!

خب!من این کارو برای مصی انجام میدم:::

الان 5ساله با هم آشنا شدیم.اولش تو موقعیت عالی بودی.دانشجوی ارشد.سنتور می زدی.هیکلت عالی بود.دو تا زبون مسلط بودی.کلاس رقص.یوگا.همش دنبال مقاله و کتا بو همایش!شاغل و حسابی فعال!خب خیلی بهت علاقه مند شدم.خوب داشتی پیش می رفتی...الان بعد این مدت هنوز دفاع نکردی.زبانت رو کاملا فراموش کردی.چاق و خپل شدی.همش تو تلگرامی و بیکاری!اصلا تو فاز علمی نیستی!من در موقعیت خاصی ام.معاون دانشگاهم.کلی کار و سمت ...همه همایش ها مقاله دارم.آدم سرشناسی شدم.درسته خیلی مهربونی و خوببی ولی من نمی تونم به عنوان همسر آینده ام روت حساب کنم.خیلی از من عقب تری!!!!هیچ حرف مشترکی باهات ندارم.دوست دارم ولی نم یتونم تو رو به خانواده معرفی کنم چون حتما مسخره ام می کنن..خواهش می کنم تلاشت رو بکن تا خودت رو بالا بکشی.من که بههت گفتم برای پایان نامه کمکت میکنم.پس خودت هم یه تلاشی بکن.دلم می خواد با تو باشم ولی اگه نیای بالا مجبورم از آدم های موفق دور وبرم انتخاب کنم!!!خیلی وقت نداری.تلاشت رو بکن!


  • ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۹

حال و احوال این روزهای من!

-عار 5 شنبه گفت میام خونتون با پدر و مادرت آشنا میشم!مامان هم خشمگین شد و یه جورایی بداخلاقی.هم خوشحال بود و هم عصبی!منم دیدم اوضاع ناجوره از ترسم بهش گفتم چطوری به بابا بگم اونم تا الان داره فکر می کنه!!!احساسم این بود که خیلی جدی نگفت.هرچند گفت باور کن میام!!بعد هم گفت مامانش رفته شمال و پیمانکار داره خونشون رو می سازه و یه خونه براشون رهن کرده!دو سه روزهاومده تلگرام و اونجا باهم حرف می زنیم.

-دیشب به مصی گفتم چرا با من حرف نمی زنی .میگه :چه بگویم؟خاک بر سر بی شعورررررررر!بعد هم گفت سرش خیلی شلوغه و تا سال بعد که این ورودی ها فارغ التحصیل بشن در گیره .یا تا زمانی که یه نبروی کمکی بیاد!

-مامان امروز رفته دکتر و تاریخ عملش معلوم میشه!

-سلطان به مامان زنگ زد و آمار یکی رو می خواست .من رفتم کتابخونه مدیریت و براش یکی رو پیدا کردم که پایان امه م ینویسه.بهم گفت تو چر هنوز تموم نکردی.سریع جمعش کن  و برو دکترا!گفتم فاصله افتاده .میگه میشه.تو فقط بیا سریع بگو می خوام دفاع کنم!

-از گلدتگ یه عالمه چیز میز خریدم.قراره فردا بفرستن!

-امروز با بابا میرم آجیل بخرم!

-هوا به شدت آلوده است.سردرد دارمممممممممممم

  • ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۹
کلا ریختم به هم از ناراحتی...
بیات صبح صدام کرد گفت دکتر سجاد فکرکنم ازت ناراحته.منو میگی چشمام 4 تاشد!گفت سرجریان میکروسکوپها ازت ناراحته!
نزدیک ظهر رفتم باهاش حرف زدم .دیدم بعلهههههههه.ناراحته!خاک تو سر تنبلش کنم.به من چه خب...
یه مشت الاغ....
بعدش ازش معذرت خواستم بلکه بفهمه.میگه نه اینکارو نکن.آخه دردش چیه ؟من که نفهمیدم...
ازکاهام بهش گفتم.میگه خیلی زیاده.حق داری...
لیست ها هنوز آماده نشده.خسته شدم!
دیروزآقای نایب اومده بود .کلی حرف زد ....
دوره بیماری های قلبی امروز شروع شده.باید برم کتابشو بخرم.دارم از کل همکارا می پرسم شاید کسی داشته باشه....
داشتم سرچ می کردم دیدم مصی با اون دانشجوی احمقش ف.س مقاله داده!!!!اعصابم ریهپخته به هم!
اون نقطه ضعفش مقاله و کاهای علمی و کیف میکنه یکی تو این زمینه ها فعالیت کنه×معیار سنجش آدم ها براش بر اساسا مقاله های علمی تولید شده هستش!
خدایا چرا بهم کمک نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • ۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۳
امشب این فیلم رو دیدم.ماجرای زنی بود که یه دخترو پسر داره و ازهمسرش جدا میشه و بعد استاد دانشگاهه و با یکی از همکاراش که اونم از همسرش جدا شده و یه دختر و ژسر داره از میکنه.ولی مرده همش الکی میشه و دعوا م یکنه و دوباره از اینم جدا میشه  و میره با یک یدیگهواین وسط خب دختر و پسرش خیلی آسیب م یبینن.پسرش عاشق عکاسی می شه و جایزه می بره...
کلا فیلم بی خودی بود و ارزش دیدن دوباره نداره.اونجا که بچه هاشو تو 18 سالگی از خونه بیرون می کنه دلم سوخت.خوبه ما تو ایران از این رسم ها نداریم و گرنه.....
  • ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۸
صبح رفتم یوگا.بعدش همش خوردم تا شب.انگار شدیدا افسرده شدم.از ژیام های دیرو زمصی ریختم به هم.دیگه طاقتم تموم شده بود.بهش اس دادم که چرا با هامم حرف نمیزنی.همون بهانه های همیشگی...گرفتارم.دانشگاه.کارهای زیاد.خشکسالی!!!وقتی اعتراض کردم بایه جمله مثل همیشه سزویسم کرد...از پایان نامه چه خبر؟البته یکی دیگه هم بهش اضافه شده.از گواهینامه چه خبر؟!مگه قرار بود بگیرم و خودم خبر نداشتم؟؟؟؟
حق با مامانه.دیگه دردش همینه.دوست داره من دانشجوی دکترا باشم.اولش که آشنا شدیم یعنی 5 سال پیش من یه جورایی تو اوج بودم.سنتور.ارشد.آلمانی.رقص.مقاله....بعد یهو همونجا موندم و هرروز عقب گرد...
خدا ملعونو لعنت کنه که زندگی منو به هم ریخت.خدایا ازش نگذر.سر اون دو تا دخترش بیار هرچی گه سر من آورد.خدااااااااااااااا...
خیلی فکرکردم.شدم یه موجود بی خاصیت و بی هدف....سرگشته...آخه چرا؟؟؟؟؟؟
اصلا نمی دونم چم شده.چرا همه زندگیم نابود شده.اون لعنتی چرا به جای درک من داره این همه بهم فشار میاره؟؟؟
مگه تمام آدم هایی که ازدواج میکنن همه اینارو دارن؟!اصلا نمی خوامممممممممممم
باید برای بار آخر با خودم خلوت کنم وو یه تصمیم درست بگیرم.زندگیم همین طوری داره نابود میشه.....
الانم با علیرضا دعوام شد.گیرداد کارت چیه و منم نخواستم جواب بدم و خب ناراحت شد ولی انگار یه چیزی گفت...
میه هرجور مایلی واصلا به من چه!!!
:))))))))))))))))
فردا خواهری می خواد بیاد و باید صبح کلی کار کنم و خرید هم برم...
دیر شد ..برم بخوابم.
  • ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۴
امروز به بهنام 200 ت دادم.خیلی تشکر نکرد.انگار وظیفه من بوده!!!کارام زیاده.همکارا تبریک میگن.بیات که اصلا به روش هم نمیاره.
عار بهم پیام داد.دوروزه برگشته ولی حوصله اونم ندارم.
علیرضا هم به نظرم سر دشده.در هر حال به درد من نمی خوره!به اندازه یه نخود هم عقل نداره.هی میاد میگه آوا اینطور.آوا اون طور.خب بز منم آدممممممممم

  • ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۶

امروز انتخابات بود.از شب اهدافم رو نوشتم و تمرین کردم.اولش خیلی من من می کردم ولی با کمک مامان و تمرین بهتر شدم.شب در حالیکه با علیرضا پیام میدادیم بیهشوش شدم...

صبح بازم تمرین کردم و در جریان انتخابات با چنگ وو دندون رای جمع کردیم!اون دو تا خیلی بدجنسی کردن ولی نهایتا بیات اول شد.مهی دوم و من سوم!اولش ناراحت شدم و لی خوب که  فکر کردم دیدم این بهترین حالت ممکنه!

:)

راستی جل بهم یه وردکی یاد داد!!!


  • ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۵