روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

940718

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ
مامان چشم چپش رو عمل کرد.شب قبل تا خیلی دیروقت مشغول تمیز کردن اتاقم بودم تا مامان بعد عمل بیاد اونجا.خواهری شب اومد ولی طبق معمول فقط رفت رو اعصاب همه.ساعت 8 شب دیگه کف اتاق غش کردم.گلو درد و تب هم داشتم.منو بردن دکتر و از شانسم معینی بود.2 روز استعلاجی و یه کیسه دارو!شام نمودن.صبح زود بیدار شدیم و ماشین بیمارستان هم اومد دنبالمون و رفتیم.کارای پذیرش انجام شد و رفتیم طبقه 6.اونجا مامان رو صندلی ماساژ نشست.خواهری هم به سختی اومد بالا و دوتایی پیش مامان بودیم تا اینکه بردنشون اتاق عمل.ما هم رفتیم طبقه اول.البته یه کارت پذیرایی هم بهمون دادن.اونجا دیگه گریستم.چون خیلی م یترسیدم.خواهری تجربه نداره ولی وقتی اون به دنیا اومد ما 4 تا همینطوری تو بیمارستان بودیم.از بیمارستان می ترسم.متنفرم.....
من چای و کیک خوردم.کیک شکلاتی.خواهری هم 5 تومن دادو یه برش کیک خورد.بابا چیزی نخورد.بعد عمل مامان با یه شیلد اومد خونه!الان که اینارو می نویسم 10 روز گذشتهو من از شدت خستگی نا ندارم.بعد این مدت مامان دیگه راه افتاده.امروز یه کم کارای آشپزخونه رو انجام داد.خواهری هیچ کاری نکرد!!!یه روز هم که اومد یعنی دوشنبه رضا اومده بود و یه لازانیای بدمزه درست کرد.رضا وین منو عوض کرد ولی وب کمم رو نتونست نصب کنه و هنوز مشکل داره.بقیه حرفارو می رم تو یه پستت دیگه برای امروز می نویسم....
  • ۹۴/۰۷/۲۷