روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

امروز رفتیم من دو تا مانتو خریدم.البته فقط یه مشکی می خواستم ولی مامان و خانم فروشنده اصرار کردند که رنگ سبزش خیلییییییییییییییییییییییییییییییی به شما میاد و منم گوشام دراز شد و برش داشتم.مشکی 138 و سبز 155

و رسما ورشکست شدم.خب نتیجه چاقی است...یه چمدون مانتو دارم ولی به علت چاقی مفرط تنم نمیره و مجبوذم جدبد بخرم...

همون توصیه ای که به خواهری می کردم حالا گریبانگیر خودم شده.

راستی تو فیلم teacherیه جمله قشنگ از ناپلئون داشت:هر ساعتی که امروز هدر میدی فرصتی است برای افسوس فردا

خوشم اومد.

در حال حاضر اتاقم کلا ریخته کف اتاق.قرار بود لباس هاموو جا به جا کنم که فعلا هیچچچچچچچچچچچ کاری نکردم

بهتره سریع برم به کارام برسم

الان 3 هفته است که یوگا میرم....

مربی یوگا می گفت هر کاری با طرف راست بدن می کنید با چپ هم بکنید تا تعادل و توازن در بدن به وجود بیاد.هنوز شروع نکردم ولی باید تمرین کنم.همون مغز فندقی ام هم با این کارا از کار نیوفته!

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۵
یه فیلم ژاپنی محصول 2017
در مورد یه دختر دبیرسانی که عاشق معلم تاریخش میشه و در روز جشن معلمش کههمیشه دوست داشتن اونو انکار می کرده می بوستش ولی یکی عکس می گیره و پخشش می کنه.معلم توبیخ میشه ولی بعد از اون مدرسه میره و تا روز فارغ التحصیلی دختره صبر می کنه و همون روز میاد سرراهش و دست همو می گیرن.
جدیدا به هم ریختم....تو بعضی صحنه ها یاد ملعون می افتادم و کلی گریه ام گرفت...
خدا لعنتش کنه.امیدوارم نابود بشه
فیلمش خیلی کودکانه بود و عشق یه دختر دبیرستانی مظلوم به استادش بود...
همین
اصلا هم ارزش دیدن دوباره نداره
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۵


  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۴
یکی بیاد حال و روزم رو ببینه بهم می خنده!دارم صفحه تقدیم پایان نامه رو می نویسم و زارزار گریه میکنم!از احساس خودم و جملات قشنگم برای پدر و مادرم
من همونی ام که وقتی داستان می نویسم برای شخصیت های داستانم گریه میکنم!وقتی می میرن یا تصادف می کنن.چون می بینمشون و حسشون می کنم!
الانم هی در وصف خانواده گرامیم دارم م ینویسم و از این همه احساسم گریه می کنم!
خنده داره نه؟؟؟؟
پ.ن:کلاس روانشناسیمون تموم شد .به مناسبت پریروز! کیف کادو دادن و بیات بی شرف  زودتر گرفته ولی به من نگفته.در نتیجه یه عسلی زشتتتتتتتتتتتتتتتت به من رسیده.اون علیز بی همه چیز هم واقعا حیوونه!
یادش به خیر وقتی پیش ملعون بودم بی دلیل از همه چیز اولین و بهترینش میومد برای من!اونم روزگاری بود برای خودش...
ولی گذشت ...

  • ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۵
خب.............
چی بگم؟؟؟
اول اینکه دوباره عین الاغ!!!از کل برنامه هام عقب افتادم.دیروز مراسم روز معلم بود.بنده به طور رسمی دعوت بودم و نهایتا دیدم همه ارازل و اوباش حضور دارن.به خاطر یه تیکه ناهار مفت همههههههههههههههه با هر گدایی بود خودشون رو جا کرده بودن....
بهمون یه شاخه گل دادن و خنجری هم برام 3 تا آورد که دوتاشو برداشتم و با سه شاخه رز رفتم خونه!جوج رو هم بردم برای بابا.
با خنجری رفتیم فیشر دیروز ...اونجوری که مهدیس خانم بهبه و چه چه کرده بود خوب نبود.کیلکاش یه طعم بدی داشت که خیلی خوشم نیومد.قزلش خوب بود و البته کبابیش عالی تر بود.یه باقلوای خشک بدون چای هم دادن به ما!در کل خیلی خوب نبود!
دیروز بیات گفت دکتر اس دعوتمون کرده برای مجلس و حضور در اونجا که خیلی ظریف پیچوندمشون و الان همشون باید برای 9 برن.امیدوارم که برن و برنگردن....
کلاس دیروز هم خوب بود کلی از بچه های قبلی رو دیدم...
ولی این امریه و قا اصلا همکاری نم یکنن و حضور ندارن.اعصابم رو به شدت خورد کردن..
راستی قرار بود امروز ماه رمضون باشه که فعلا افتاده فردا و بسیار خرسندم از این موضوع!
به امید خدا می خوام برم سراغ فصل 1 و جمع و جورش کنم.یه جا خوندم برای برنامه ریزی اگه می خواین کاری کنید که سختتونه قبل یه عادت بذارین که فراموشش نکنید.مثلا ورزش رو قبل صبونه!پس باید قبل هرکاری فصل 1 رو بذارم...
به امید خدا شروع می کنیم.
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۴
کاملا اوضاع پیچیده ای دارم!همه چیز در هم و نامعلومه....
برنامه ریزی لیستیم رو هواست و تقریبا هر روز بخش کوچیکیش رو انجام می دم که بسیار ناچیزه!
برکاد احمق پیام داده که با سنوات و شهریه موافقت شده و الان باید برم سراغش در حالیکه اصلا حالشو ندارم...
بیات مریضه و نیومده در واقع مشکلش همون مشکل منه و ازش نمونه برداری شده!
نبی رفته کلاس اتوماسیون...
من و خنجری رابطه مون بهتر شده .الان دیگه خیلی دلم براش تنگگ میشه و دلم می خواد همش کنارش باشم .ولی خب...اون خیلی زیاد از من پایین ترهه.
خانم دکتر سهی رو از 1 فروردین قطع ارتباط کردم!نمی دونم از خجالت چی بهش بگم...
از صبح پروپوزال جلومه و حتی نمیرم کپی بگیرم.چنین آدم خنگ و تنبلی شدم من.
از 4 شنبه هم پ شدم و البته به طور رسمی از 5 شنبه .تا الانم ادامه داره...از قبل خیلی اوضاع بهتره ولی به شدت احساس بی جونی می کنم
اشتهام 1000 بابر شده و هر چی می خورم سیر نمیشم
وزنم دوباره زیاد شده
خسته هستم خیلی....
تازه باید برم همین روزا و یه دونه کتونی هم بخرم
دیگه چی؟؟؟
کلی کااااااررررررررررررررررررررررررررر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۳
دیروز با خنجری رفتیم پان...
خیلی خوش گذشت...
بعدشم بستنی
امروزم قراره فلافل بگیره که تا الان نیاورده!صبح دیر اومد .یه برگه تقدیر نامه از رییس بزرگ بود و باید برای دوره آموزشی نامه میزدیم.مهی امروز زود میره و شنبه نیست.
بچه ها خواستن برن باشگاه برای تمرین مسابقه ولی من نرفتم.با رقی هم کمی دعوام شد...
رضاز اومد و از کتابخونه ام یکی از کتاب هامو برداشت.قبلا خودش بهم اهدا کرده بود.گدای بدبخت.کلی هم پز کلاس ها و ... داد

بعدشم گفت یه متن براتون می فرستم برام ترجمه کنید.گوسفندددددددددد
منم بهش گفتم نمی رسم ولی مصر بود که بفرسته!
خیلی زیاد تنبل و تن پرور شدم و اصلا جون ندارمم!
همش یا خواب یا پرخوری.امروز باید دیگه حسابی خودم رو جمع و جور کنم....
  • ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۷
دیشب خواب دیدم دارم با مریم ت صحبت می کنم و میگه با ملعون قرار داره و....
یه جوری احساس کردم آنچه بر سر من اومدده داره بر سر اون هم میاد ولی اون با زیرکی داره ملعون رو دست به سر می کنه...
خیلی دلم می خواست تو خواب بهش هشدا بد و بگم بی خیال بشه ولی دیگه بیدار شدم...
از اونجا که سر نرگسی هم خوابم درست بود و خواب دیدم خونه ملعونه و نهایتا هم همین شد پس!احتمال میدم که خبری در راه باشه...
مردک هوسباز کثیف..........
خدایا چرا نابودش نمی کنی.؟؟فقط روز به روز داره پیشرفت می کنه و هر روز موفق تر از روز پیش!
پس کجاست این عدل الهی؟؟؟
  • ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۰۵

بسیار زیاد دچار آشفتگی هستم!

کلی کارهای ناتموم دارم و کلا میشه گفت شیرازه امور از هم پاشیده....

خیلی دارم تلاش می کنم همه چیزو سر و سامون بدم ولی ظاهرا خیلی هم موفق نبودم!

-رژیم و وزنم که داره کم میشه ها ولی در نوسانه!با طا خوب شروع کردم ولی دیروز کلا قاطی کرده بودم.در حد یه خرس کنافه و برنج و ماهی و.....خوردم و در نتیجه وزنم دوباره بالا رفت.

-کتاب های کتابخونه رو مدت مدیدیه گرفتم و هنوز هندی رو تموم نکردم.احتمالا کلی جریمه برای اون هست...

-به سهراب زنگ نزدم و بنده خدا الان 1 ماههه منتظر فصل 1 من هست.با اینکه کاملا آماده است و فقط یه بازنگری کوچیک می خواد نم یدونم واسه چی دارم این همه لفتش می دم....

-کارای پژوهشی رو هواست و هنوز نبردم دانشگاه تا آل و نظا امضا کنن و بدن بره پی کارش...

-خانم چ...ناله هم که هنوز ار ثبت نام منو انجام نداده و وضعیت آموزشی من روی هواست..

-با این تفاسیر دنبال کلاس یوگا هستم .چون طا گفته دیگه برو سراغ ورزش و یوگا!

-تلفن های محل کارم قطعه و این خب یه فرصت طلایی بود که از شر مزاحمان در امان باشم و به کارام برسم که صدالبته نرسیدمم و اوضاع همچنان همچون کلافی سردر گم شده...

-هفته بعد مسابقات ورزشیه و کلی هم وقتم باید تلف بشه برای اون...

-همه اینا هست...بسه یا بازم ادامه بدم...؟

-اوه.فراموش کردم.دوره آموزشی هم ثبت نام کردم که کلا تو سه هفته هست و از دوهفته بعد شروع میشه....

دلم می خواد فرار کنم و برم جایی که همه چی از صفر شروع بشه!ولی خب نمیشه!

باید کمر همت ببندم و همه چیزو ردیف کنم!


  • ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۰۲
روزهایی که گذشت خیلی روزای سختی بود.رفتم دانشگاه و بعله.....
اوضاع خراب تر از چیزی بود که فکر می کردم.کاهش سنوات تقریبا ممکن نیست.شهریه هم حدود 10 شد!!!با چنگ و دندان به دنبال کاهش شهریه راه افتادم!کلی نامه نگاری و آه و نالع!
سه شنبه زود کارت زدم و رفتم...تا غروب دانشگاه بودم.حالم خیلی بد بود!چهارشنبههم دیراومدم سرکار.10:33رسیدم و کارت نزدم.امیدوارم بشه کاریش کرد!
برای مراسم دوباره اسم منو دادن و همکاران حسود در شرف انفجارند....
با نبی این چند روز رو پیاده روی میرم.وزنم در حال نوسانه!به 811 رسیده بود ولی با پرخوری های اخیر به 818رسیده!
با خنجری حرف نمی زنم.دیروز رفته برام یه پاکت گل یخ آورده!
عل ه اومده و داره میره رو مخم!
برای تولدش کاری نکردم...البته سه تا جغدی بامزه دیدم که کمی گرونه!شاید همونو براش بخرم!
بسیاااااررررر جسمی و روحی خسته ام.حتی چند روزه حموم نرفتم!دیگه ببین چه هپلی شدم من!
همکارا همه با هم بدند!زیرآب همو می زنن ولی در ظاهر ...
برنامه مسافرت هی کنسل میشه هی شکوفا میشه.هتل ها هم دیگه جا ندارن.
واقعا نمی دونم قراره چی پیش بیاد...

  • ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۲