روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

940911

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ
صبح رفتم یوگا.بعدش همش خوردم تا شب.انگار شدیدا افسرده شدم.از ژیام های دیرو زمصی ریختم به هم.دیگه طاقتم تموم شده بود.بهش اس دادم که چرا با هامم حرف نمیزنی.همون بهانه های همیشگی...گرفتارم.دانشگاه.کارهای زیاد.خشکسالی!!!وقتی اعتراض کردم بایه جمله مثل همیشه سزویسم کرد...از پایان نامه چه خبر؟البته یکی دیگه هم بهش اضافه شده.از گواهینامه چه خبر؟!مگه قرار بود بگیرم و خودم خبر نداشتم؟؟؟؟
حق با مامانه.دیگه دردش همینه.دوست داره من دانشجوی دکترا باشم.اولش که آشنا شدیم یعنی 5 سال پیش من یه جورایی تو اوج بودم.سنتور.ارشد.آلمانی.رقص.مقاله....بعد یهو همونجا موندم و هرروز عقب گرد...
خدا ملعونو لعنت کنه که زندگی منو به هم ریخت.خدایا ازش نگذر.سر اون دو تا دخترش بیار هرچی گه سر من آورد.خدااااااااااااااا...
خیلی فکرکردم.شدم یه موجود بی خاصیت و بی هدف....سرگشته...آخه چرا؟؟؟؟؟؟
اصلا نمی دونم چم شده.چرا همه زندگیم نابود شده.اون لعنتی چرا به جای درک من داره این همه بهم فشار میاره؟؟؟
مگه تمام آدم هایی که ازدواج میکنن همه اینارو دارن؟!اصلا نمی خوامممممممممممم
باید برای بار آخر با خودم خلوت کنم وو یه تصمیم درست بگیرم.زندگیم همین طوری داره نابود میشه.....
الانم با علیرضا دعوام شد.گیرداد کارت چیه و منم نخواستم جواب بدم و خب ناراحت شد ولی انگار یه چیزی گفت...
میه هرجور مایلی واصلا به من چه!!!
:))))))))))))))))
فردا خواهری می خواد بیاد و باید صبح کلی کار کنم و خرید هم برم...
دیر شد ..برم بخوابم.
  • ۹۴/۰۹/۱۳