روزهای سبزخانم X

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۳/۲۰
    8
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

خانه تکانی کن!

وقتی اطرافت کثیف و نامرتب باشه انرژی لازم برای جذب موقعیت های جدید رو نداری!انباشتگی ها رو برطرف کن!پاکسازی اتاق-کیف دستی و...بعد از پاکسازی احساس پرانرژی بودن و سبک بودن می کنی!یادداست های زاید رو هم دور بریز!لپ تاپ-هارد اکسترنال-گوشی ها و....

  • ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۲۰
امروز 13 فروردینه.دیروز خونه خواهری دعوت بودیم با دایی.ناهار فسنجون و ماهی و میرزا با پلو سفید و سبزی پلو درست کرده بود.با سالاد مخصوص دامادی.انواع نوشیدنی ها و شیرینی ها و شکلات ها.خیلی خوش گذشت و ساعت 7 هم برگشتیم.بعد ما آیدا اینا رفتن خونشون و خلاصه تا جمع و جورکنن شد ساعت 3 صبح!خواهری هم که از اول دلش نمی خواست برای 13 به در بیاد طرف ما-رسما بهانههاش جور شد!!!
بابا که کلا قهره و حرف نمی زنه.امیدوارم امروز رو درست و حسابی بیاد بیرون تا بهمون خوش بگذره.دلم می خواد یه بستنی خوشمزه امروز بخوردم .البته اگه مامان گیر نده که سینوس هات چرک میکنهههههههههههه
خیلی مصمم از صبح طود نشستم دارم برنامه ریزی می کنم و تغذیه صحیح رعایت می کنم و...
در اصول برنامه ریزیم هم به این نکته دارم توجه می کنم که تا قبل از اتمام پایان نامه و عمل بینی و مشخص شدن تکلیف دکترا!!!اصلا و ابدا به ازدواج و همسریابی فکر نخواهم کرد و این مورد جزو اولویت هام نیست!هرچند ممکنه به صورت گذرا نیم نگاهی هم بهش داشته باشم!!!
ضمنا بسیار دوست دارم تکلیف کلاس سنتور هم مشخص بشه.حیف نیست؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
کتاب هدف رو خوندم.خیلی دوست دارم هر روز یه کتاب بخونماااا .ولی حس میکنم خیلی وقتم گرفته میشه.باید رو این قضیه فکر کنم.شاید کتاب صوتی برام اوکی باشه!
خواهری به طرز عجیبی خیلی زود بیدار شد  کلی حرفای پراکنده زد.الان واقعا نمی دونم می خواد بیاد یا نه!!
از امروزم راضیم کلی کارای شگفت انگیز انچام دادم!چند تا موضوع جدید ایجاد کردم.کلی مطلب نوشتم.یه جورایی افکار پریشان معلق رو ساماندهی کردم!
  • ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۱۹

1

خصوصی ترین حرفای من فقط شامل بحث شیرین ازدواج و آدم های مرتبط با اون میشه!هرچند برای خودم برنامه ریزی کردم که تا قبل از مشخص شدن تکلیف کارها و برنامه هام دنبال ازدواج نرم ولی این دلیل نمیشه که چشمام رو برروی فرصت ها ببندم!!!
درگام اول و دالبته صرفا جهت پاک سازس فلش ابی سفیدم کتاب ازدواج گ گ رو دارم خلاصه سازی می کنم و شاید هم تمریناتش رو انجام بدم!فعلا که مشخص نیست :)ملاقات با همسر آده 4 گام داره!
1- شناسایی موانع ذهنی.2-پاک کردن اونا.3-برنامه ریزی و 4 وقت عمللللللللللللللل!!!
گام اول:فواید مجرد بودن و معایب متاهل بودن رو بنویسید.
گام دوم:1-در یک طرف مطالب و موارد منفی که در مورد مردان هست می نویسی و د ر طرف مقابل جمله مثبت و برعکس اون رو.البته رو جمله منفی با ماژیک قرمز یه ضربدر هم می کشی!
2-پاک سازی و رفت و روب محیط اطراف.دور ریختن چیزهای زاید و بخشیدن چیزهایی که مورد استفاده نیست.مرتب کردن اتاق.کشوها.کمد و دورکردن انرژی منفی از اطراف خود.
3-فضای نیمه تاریک و شمع روشن و سطل زباله ای در وسط اتاق!روی برگه های از کاغذ جملات منفی تمرین گام دوم رو می نویسی وباصدای بلند میخوانی و به درون سطل زباله می اندازی و بعدبا صدای بلند می گویی :من.....تا تاریخ ....با مردی مناسب که دوستش دارم و دوستم دارد ازدواج کرده ام!و بعد 20 دقیقه رقص و شادی و پایکوبی!حالا قلبت آماده پذیرش داماد شده!!!(هرچند قلب من خیلی وقته آمادگیشو داره!!!:))
اعلامیه خودم رو بنویسم و یه جایی بذارم که هرروز جلوی چشمم باشه!اعلامیه یعنی کارت عروسی؟!
گام سوم:1- تا 21 روز هرروز مشخصات مرد مورد علاقه ام رو با تمام جزییات می نوییسم.ظاهر و اخلاق و علاقه مندی هاش.تبدیل به فهرست ثابتی میشه که در ناخودآگاهم نقش می بنده.2-تا 21 روز و هرروز 15 دقیقه به جمع آوری عکس عروس و داماد ها و زوج های عاشق بپرداز!و اصلا هم فرد خاصی رو در نظر نگیر چون اون فرد ازت دورخواهد شد .فقط به عشقولانه بودن روابط و فضا تمرکز کن!
گام چهارم:
-مردها از راه چشم عاشق میشن و ظرف60 ثانیه تصمیم می گیرن از کسی خوششون اومده یا نه!اگه می خوای در دل اونا جا کنی به سرو وضعت برس!!!پوست شفاف-آرایش مناسب-لباس مناسب و هیکل مناسب.لبخند بزن.زیاد بخند.آسان بگیر.شاد و با اعتمادد به نفس باش!
-یه ملافه صورتی و یه لباس صورتی بخر و در طی سه هفته آینده از اونا استفاده کن.صورتی رنگ احساسات عاشقانه است!
-دو تا قلب بخر و در اتاق خودت بذار.هر چیزی که تصویری از عاشق و معشوق بده!
هفته اول:هرروز روش جدید برای مو و آرایش انتخاب کن!با تغییر طول موج چیزهای جدیدی جذب می کنی!
هفته دوم:هرروز مسیر جدیدی برای رفتن به سرکار و کلاس انتخاب کن.مسیر طولانی تر و جدیدتر!وسایل نقلیه عمومی!
هفته سوم:7 دوست-فامیل یا آشنا که بیشتر از 6 ماه هست باهاشون حرف نزدی انتخاب کن  و هرشب به یکی زنگ بزنو 5 دقیقه حداقل باهاشون صحبت کن!
-------------------------------------------->
بعد از تمرینات 21 روزه نوشتن مشخصات فرد دلخواه از در ودیوار برایتان خواستگار مناسب پیدا میشه و افراد منفی دور میشن!
کل تمرینات رو باید روی یه نقویم ضربدر گذاری کرد و یه زنجیره پیوسته باشه و وقفه نیوفته.اگه فاصله افتاد دوباره از اول باید شروع کرد.خلاصه:
1- روز اول نوشتن موانع ذهنی
2-روز دوم تبدیل جملات منفی به مثبت
3-روز سوم تا نهم خانه تکانی یه  هفته ای
4-روز دهم اجرای مراسم!!!
5-روز 11 تا 31(21 روز اول)نوشتن مشخصات مرد دلخواه
6-روز 32 تا 52(21 روز دوم)تهیه آلبوم عروسی و تماشای آن
7-روز 53 تا 59(هفته اول)تغییرآرایش مو و صورت
8-روز 60 تا 66(هفته دوم)تغییر مسیر راه رفتن
9-روز 67 تا 73(هفته سوم)تماس با دوست و آشناهای قدیمی
------------------------------------------>
از این پس قلب شما آماده پذیرش صدها داماد است.ولی وقت خود را با آدم هایی که لیاقت ندارن تلف نکن!اگه کسی از تو خیابون لپ تاپت رو بخواد بهش میدی؟مسلما نه!پس الکی برای کسی که ارزشش رو نداره وقت نذاره و اشک و گریه هم راه ننداز!چون بعدا درست نمیشه این آدم!
--------------------------------------->
روش های خواستگاری:
سنتی :یه محدوده برای داماد مشخص کنید.مثل سن و تحصیلات و... که هرکسی نیاد خونتون.مادر و خواهرداماد بسیار نقش مهمی دارند.اصرار نکنید که اول داماد رو ببینید در بیرون از خانه!هرجا نشستید بپرسید که کسی با این ویژگی برای من سراغ دارید؟
برای پذیرایی خونه رو مرتب کنید.زیاد طلا آویزون نکن.لبخند بزن وآرایش ساده و لباس موقرانه.به اونها احساس آرامش بدید.و همه مشخصات داماد رو به طور کاامل بپرسید.معمولاطی 1تا 3 روز زنگ می زنن و جواب مثبت میدن.
اگه کسی معرفی شد و تلفنی خواست باهات آشنا بشه با لبخند صحبت کن!در حد 10 دقیقه.سن و سال و مشخصات رو بپرس و بعدشم بگو گرفتاری!اگه درخواست ملاقات نکردچیزی نگو!دفعه بعدی که زنگ زد بیشتر از 5 دقیقه صحبت نکن!این طوری خودش متوجه اشتباهش میشه.اگه بازم درخواست مکالمه تلفنی کرد دیگه براش وقت نذار!اگه درخواست ملاقات کرد تقویم رو نگاه کن و در هفته آینده!دو روز رو پیشنهاد بده و بگو شما چه روزی راحت هستید.برای 3 هفته بعد قرار نذار.اگه وقت نداشت بگو پس بعدا قرار ملاقات میذاریم.نه خیلی بی تاب باش و نه خیلی سرد برخورد کن!
ملاقات اول:آرایش ساده.قبلش خوب استراحت کنید.ملاقات بهتره سرشام باشه.محل رو به مرد واگذار کن.خوش باش و بخند.با سوالات ساده باعث صحبت بشید.شما به ورزش علاقه مندید؟فیلم؟مسافرت؟....قکر کنید دارید با فرد جدیدی آشنا میشید پس بخندید و سعی کنید بهتون خوش بگذره.تا سه جلسه ملاقات!با محبت بهش نگاه کنید.در پایان جلسه اول معمولا مرد می ژرسه نظرتون در مورد من چیه؟چه مثبت و چه منفی ازش تشکر کنید که وقت گذاشته.اگه خوشت نیومد دفعه بعد که تلفن زد بگو فکر می کنم برای هم مناسب نباشیم.اگه خوشتون اومد هم بهش زنگ نزنیدو نپرسید کی تماس می گیری.اگه تا سه روز تماس نگرفت بی خیالش شو و دیگه بهش زنگ نزن و فکر  هم نکن.بعد از سه جلسه وارد مذاکرات رسمی بشید و قبل اون حرفای دل خودتون رو به کسی نگید!
------------------------------------------------>
اگه از مردی خوشت اومد هرگز بهش نگو.چون مردا شکار کردن رو دوست دارن.با نگاهی-غمزه ای-تبسمی بهش نشون بدید خوشتون اومده.اگه حرکتی نکرد با اصرار خود را خوا رو حقیر نکنید.
------------------------------------------------>
مردان نامناسب:در همون جلسات اول شما رو به خلوت دعوت می کنن-جوک های غیراخلاقی و خیلی زود صمیمی میشن-از درو دیوار حرف می زنن ولی به دنبال شناخت شما نیستن-همون اول هم میگن به دنبال ازدواج نیستن و دنیال دوستی هستن.
------------------------------------------------>
آشنایی اینترنتی:کلا نامناسب!به جای اینک وقت بذاری تو اینترنت باهاش حرف بزنی تو مهمونی و جاهای مختلف باهاش آشنا شو.اگه دفعه اول هم پسندید دیگه نامزدی و آشنایی تلفنی وایمیلی مناسب نیست.
------------------------------------------------>
موانع سرراه ملاقات با همسر آینده:خجالتی بودن!سعی من همیشه تو چشم باشی.هرجا مراسمی بود داوطلبانه پا پیش بگذار.شیرینی پخش کن.لبخند بزن و...
مردها به راهنمایی نیاز ندارن.مشتاق تحسین شدن هستن.نیاز به سپاسگزاری دارن.گوش شنوا می خوان.
-زیاد لبخند بزنید.تبلیغ مارک خمیردندان!مرتب و اراسته باش.خوشرو و غرغر هم نزن!
------------------------------------------------>
-اگه مردد هستی دوهفته کنار بکش وخوب فکر کن!
-در 6 ماه دست کم 100 ساعت باید ملاقات داشته باشی!
-تغییر نخواد کرد و باید با همین شرایط اون رو بپذیری!
------------------------------------------------>
-مردها به زنی احترام میذارن که برای خودش ارزش قایل هست.
-اگه مدام بپرسی کجایی و چی می کنی احساس اسارت می کنه.
-اگه در مقابل توهین یا رفتار بدش نایستی تا هرجا بخواد پیش میره!
-زن جذاب نمی ترسه که تنها بمونهو درنتیجه آویزون مرد نمیشه!
-اهداف متعدد داشته باشش.مردها بخشی از زندگی شما هستند.
-در برابر چندین ناهار و شام و هدیه یک بار هم شما اورا مهمان کنید یا هدیه بخرید.
-مقابل بی احترامی بیاستید.بی محلی را با بی محلی پاسخ دهید.
-نترس که مرد را از دست بدهی.برعکس وقتی بی خیال باشی او محکمتر به تو می چسبد!


ای نیمه گم شده ی خنگ من!ببین برای پیدا کردنت تنهایی چه سختی هایی باید بکشم!!!!!




  • ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۹

نوشته :باربارا دی آنجلیس

این اولین کتابی هست که قراره بخونم!حالا می خونم و ازش می نویسم...

  • ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۲

دارم از غصه می ترکم.....

عار امروز شرایط ازدواجشو مطرح کرد!میگه حتما باید پزشک یا هیات علمی باشه چون زیردست نیستن و در نتیجه!اصلا عین حرفش:

اصولا آدمهایی هستند که از سالها پیش مورد احترام بودند و در نتیجه در محل کارشون زیر دست نبوده و نیستند در نتیجه شخصیتی دارند که من خوشم میاد

دارم گریه می کنم.خاک توی سر من احمق که یه آدمی مثل اون باید منو پس بزنه!

خدایا منم الان باید هیات علمی میشدم....

قبول دارم به خاطر احمق بودن خودم عقب افتادم!

الان باید پایان نامه دکترا تموم می کردم و اجتمالا یه جایی هم تدریس داشتم....

ولی من به این باور دارم که تا مرگ حادث نشده هر چیزی و هر کاری ممکنه

حتی مرگ هم وقتی میشه که تسلیم بشی

روحت خسته بشه و دیگه نخوای و طاقت نداشته باشی

عین یه خواب صبحگاهی سنگین...

دارم آتیش میگیرم...

خیلی حرفش سنگین بود.خیلی....

از همین تاریخ از 11 فروردین به خودم قول می دم تمام چیزهایی که حقمه تو این دنیا پس بگیرمممم.از اون ملعون لعنتی که 10 سال سد راهم شد.از دهمکلاسی های احمقم که باعث شدن عقب بمونم...از دنیا از زندگی از همه.....

خدایا کمکم کن!

تا سال بعد این موقع زندگیم بشه چیزی که حقمه!

بسم الله....شروع میکنم.

به توی کودن و احمق هم حالی می کنم.امیدوارم یه زن پزشک احمق گیرت بیادو اون وقت حالت جا بیاد!!!

امروز تو تلگرام عکس مصی رو دیدم.دست چپش رو به گونه ای که حلقه اش مشخص باشه به تنه درخت تکیه داده بود تا همه بفهمن ازدواج کرده...

ترسوی بدبخت....

  • ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۳

جوگیر شدم و یه محلول استحکام بخش ناخن خریدم!عملا عین لاک بی رنگه!تاثیرخاصی نداره!جالبیش اینه که  من فکر می کردم تقویت م یکنه و اولا هر شب روی ناخن می زدم.بعد یه مدتی یه لایه قطور براق روی ناخنم شکل گرفت و کاملا عین لاک بی رنگ بود دیگه!به مروز زمان فهمیدم محلول استحکام بخش هیدرودرم همان لاک بی رنگ خودمان هست و در واقع نوعی پول حروم کردنه خریدش!ضمنا خیلی زود کلش شیشه ای و خشک میشه و اصلا هم خوب نیست.چون بالای 10  تومن پولش رو دادم حیفم میاد بریزمش دور.این تموم بشه دیگه سراغش نخواهم رفت و قطعا انتخاب بعدی و جایگزینم لاک بی رنگ خواهد بود!

  • ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۶

وزنم اومده رو 731!

تقریبا بعد از برگشت از دوبی اینطوری شد.البتهههههههههههه از بس این فرفر احمق حرصم میده همش خوردم و خوردم و خوردم....

ولی دیگه بسمه!

به اندازه کافی ضرر کردم...

با کرفس دارم پیش میرم.ورزشم رو هم تو این هفته شروع کردم ولی وسطش فاصله افتاد.دیگه به امید خدا می خوام مرتب برم جلو!مجبور شدم از اول اول شروع کنم چون خیلی فاصله افتاده بود و بدنم دیگه آمادگی نداشت.

به جای 2000 کالری الان رو 500 هستم ولی دارم میمیرم از گشنگی...

ضمنا دو ماه بود که پ نشده بودم .امروز نشانه های ضعیفی دیده شد!

فکر کنم دو کیلو کم کنم اگه بشه....

صورتم پر از جوش شده.دورلبم.رو گونه هام

دارم از امشب رازیانه می خوردم.پودر مخصوصم هم از فردا می خوردم

برم بخوابم که دیگه خیلی دیر شده...

باید 7 ساعت بخوابم

  • ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۰
با اینکه ذاتا آدمی نیستم که اهل تسلیم باشم ولی این بار اعتراف می کنم که کم آوردم!تا من باشم دیگه به حرف کسی گوش ندم!
احساس می کنم محاله به کنکور ارشد برسم و اگه احیانا دکترا قبول بشم ممکنه برای دفاع وقت کم بیارم.بنابریان باید تمرکز رو روی پایان نامه بذارم
حداقل تو فرصت باقیمونده شناسایی هارو تموم کنم!حالا دو حالت پیش میاد!!!
یا دو هفته دیگه مجاز به انتخاب رشته دکترا میشم که خب به سلامتی اقدام می کنم و پایان نامه روهم به موقع تموم می کنم تا روز مصاحبه دستم پر باشه.
یا خدای نکرده مجاز نمی شم.که اگه باز هم به موقع دفاع کنم می تونم قبولی قبلیم رو رو کنم و درخواست بدم!
نهایتا از اول مهر باید دانشجوی دکترا باشم!!!اونوقت با خیال راحت میشینم ارشد رو دوباره می خونم!
خدایا خواهش میکنم کمک کن بهم!
این وسط خواهری هم گیر داده بریم کیش!حالا من تو رژیم سفت و سخت و حرکات ورزشی...
ا اون طرف آزمون ارشد....
نمی تونم کیش این وسط چیه!
دارم از گشنگی می میرمممممممممم
  • ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۱۸
دیشب حدود 12 خوابیدم!صبح به خاطر مامان از 6 بیدارم!با برنامه های زنگ موبایل.خواهری تا 3 بیدار بود و از 8 هم سرکار.عار هم دردش معلوم شد.همه محبت هاش به خاطر ترجمه بود!از 730 صبح یه پاراگراف برای ترجمه فرستاده که چون کمی سخت بود دادم خواهری ترجمه کرد.اونم در کمال وقاحت کل متن رو فرستاد.منم اصلا به روی خودم نیاوردما!
الان هی تیکه تیکه سوال می کنه و من از کار و زندگیم موندم و براش دارم ترجمه می کنم.خدایا ما چطور درس خوندیم این با این همه ادعاش چطوری داره میخونه!!!
قراره با مامان بریم لادن دنبال کارت ملی.خیلی خواب آلودم ولی خوابم نمیاد.حس بدیه!مامان هم هی در اتاق منو باز می ذاره میره رو اعصابم.نمی تونم هیچ کاری بکنم .چطوری جزوه های روانشناسی رو بخونم آخه!
اعصابمو ریخته به هم!
***فرصت مطالعاتی هم برای آزاد و دکترا اوکی شد.6 ماه که تا 9 و 1 سال هم قابل تمدیده!و از پرداخت شهریه در این مدت معافیم!
خدایا مثل همیشه دستم به دامنت!!!!
------------------------------------------------------------
همه جا رفتیم ولی کارتم پیدا نشده.فقط مونده از مسوول خط بپرسم!
مامان شدیدا رو اعصاب میره.همش سر و صدا و جیغ و داد و سرکک کشیدن تو اتاقم.جزوه |آمار وگذاشته بودم جلوم.تو نیم ساعت حداقل 20 بار اومد و همش هم چرت و پرت.اگر هم نمیومد از اون سرخونی چنان جیغایی می زد که مغزم می ترکید.بعد بابا اومد و صدای نلویزیون رو بلند کرد.واقعا اعصابم ریخته به هم .یه آرام بخش می خوام که بخورم و بمیرماااا
فر دو ساعته ناپدی شده.شک ندارم یه خطایی داره می کنه
عا هم همچون همیشه!بهش یه سلام دادم و حالشو پرسیدم یه جواب داد
کلا اعصابم ریخته به هم
فردا هم جیلا میاد.صبح باید بریم خرید و مرتب کردن خونه.شا م اینجا هستن و عملا نم یرسم چیزی بخونم
اینم از عیدی که روش کلی حساب کرده بودم!
  • ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۹

دیشب خواب دیدم من تو ماشین عار نشستم و داریم میریم دانشگاه.انگار امتحان داریم.دانشگاهمون هم شبیه زبان تهران شماله.بعد هر چی میریم نمیرسیم!آخرش یه سربالایی باشیب خیلی تند بود که من سکته می کنم تا ردش کنیم و اون می خنده.بعد می رسیم به یه جایی مثل حصارک!!!ساعت امتحان داشت نزدیک میشدو ما نرسیده بودیم.خیلی می ترسم و میگم بیا پیاده بریم.یه میدونی بود و اونجا پیاده میشیم.تو مسیر بچه ها هم بودن عین حوزه های تخلیه شده بعد کنکور!

و دیگه خیلی یادم نیست چی شد.اونو گم کردم و انگار به امتحان هم نرسیدم...

یعنی میشه با هم یه دانشگاه باشیم؟!!!!

  • ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۰